کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح َ س َ ] (ع مص ) بدخواهی . (دهار) (محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن . (زوزنی ). رشگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). غیرت . بد خواستن برای کسی . (ترجمان عادل ). زوال نعمت کسی را تمنی کردن . تمنی زوال نعمت از دیگری . (تعریفات جرجانی ). خواهش زوال نعمت دیگ...
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حسود.
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسد.
-
واژههای مشابه
-
حسد آمدن
لغتنامه دهخدا
حسد آمدن . [ ح َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حسادت ورزیدن . عارض شدن حسد برکسی : حسد آمد همگان را چنان کار ازوبرمیدند و رمیده شود از شیر حمیر. ناصرخسرو.بازان شاه را حسد آید بدین شکارکان شاهباز را دل سعدی نشیمن است . سعدی .برآن گلیم سیاهم حسد همی آیدکه هس...
-
حسد بردن
لغتنامه دهخدا
حسد بردن . [ ح َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حسد کردن . حسود بودن . حسادت ورزیدن . فرق آن با حسد آمدن در آن است که حسد آمدن به معنی عارض شدن حسادت بر کسی است و تحریک شدن را میرساند برخلاف حسد بردن : با طاعت و ترس باش همواره تا از تو به دل حسد برد ترس . ن...
-
حسد کردن
لغتنامه دهخدا
حسد کردن . [ ح َ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . حسد بردن : چون کنی با بی حسد مکر و حسدزآن حسد دل را سیاهی ها رسد.مولوی .
-
حسد ورزیدن
لغتنامه دهخدا
حسد ورزیدن . [ ح َ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسادت کردن . حسد بردن . حسد کردن .
-
واژههای همآوا
-
هسد
لغتنامه دهخدا
هسد. [ هََ س َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اسد شود. || (ص ) مرد دلیر. ج ، هساد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هساد شود.
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ] (ع مص ) درودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ) (دهار). حصاد. درودن کشت را بداس . درودن زراعت . (آنندراج ). درویدن . درو.درود. بدرودن . بدرویدن . حَرد. || رفع. قطع : امیر ابوالمظفر به طرد سواد و حصد فسادایشان قیام نمود. (ترج...
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سخت تافته شدن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). و در زره سخت و محکم تافته شدن و استحکام صناعت آن . || استوار کردن . (غیاث ). محکم کردن . || خشک شدن گیاه .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع اِ) گیاهی است . || گیاه خشک . || ریزه کاری در تارها و رسنهای زره .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصید. استوار. (مهذب الاسماء).- حبل حصد ؛ رسن محکم تافته . || دروده . ج ، حصاد.- زرع حصد ؛ کشت دروده .