کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حساسی
لغتنامه دهخدا
حساسی . [ ح َس ْ سا ] (حامص ) حساسیت . حساس بودن . حساس شدن . حساسی سامعه . حساسی ذائقه و مانند آن . حساس بودن عضو مخصوص آن حس .
-
حساسات
لغتنامه دهخدا
حساسات . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حُساسَة. حساس .
-
حساسة
لغتنامه دهخدا
حساسة. [ ح ُ س َ ] (ع اِ) ماهی خشک . ج ، حُساس و حساسات .
-
زودرنج
لغتنامه دهخدا
زودرنج . [ رَ ] (نف مرکب ) زودرنجنده . آنکه زود متأثر و رنجیده خاطر شود. نازک دل . حساس . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه زود رنجیده شود و آزرده گردد. (آنندراج ).
-
رادیوگراف
لغتنامه دهخدا
رادیوگراف . [ ی ُ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) تصویری که از تابیدن اشعه ٔ نافذ «اشعه ٔ مجهول » بدرون اجسام و اعضای کدر بر روی صفحه ٔ حساس پیدا میشود.
-
نازک مزاج
لغتنامه دهخدا
نازک مزاج . [ زُ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعت و سرشت نرم و ملایم باشد. (ناظم الاطباء). || زودرنج . حساس . رقیق القلب .
-
حساسیت المی
لغتنامه دهخدا
حساسیت المی . [ ح َس ْ سا سی ی َ ت ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) در مقابل درد حساس بودن و نامتحمل بودن .
-
غلغلک دادن
لغتنامه دهخدا
غلغلک دادن . [ غ ِ غ ِ ل َ دَ ] (مص مرکب ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل و پهلوی آدمی تا به خنده درآید. خارانیدن جایی حساس از تن کسی تا او را خنده افتد چون زیر بغل و کف دست و کف پای . غِلغِلَک . رجوع به غِلغِلَک شود.
-
ابان بن حسین
لغتنامه دهخدا
ابان بن حسین . [ اَ ن ِ ن ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن استادبن مهر حسین بن یزدجرد. رجوع به ابومنصور ابان ... شود.
-
فصل بعید
لغتنامه دهخدا
فصل بعید. [ ف َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از مشارکات در جنس فی الجمله امتیاز دهد، چون : «حساس » نسبت به انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
-
نازک و نرم
لغتنامه دهخدا
نازک و نرم . [ زُ ک ُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نرم و نازک . نازپرورده .حساس . زودرنج . رجوع به نرم و نازک شود : کاین هوا خشک و این زمین گرم است وین ملک زاده نازک و نرم است .نظامی .
-
نازک جگر
لغتنامه دهخدا
نازک جگر. [ زُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) که جگری نازک و آزارپذیر دارد. که نازپرورده و حساس است و زودرنج : نازک جگران باغ رنجورشیرین نمکان تاک مخمور.نظامی .
-
نازک دماغ
لغتنامه دهخدا
نازک دماغ . [ زُ دَ ] (ص مرکب ) آنکه شامه ای حسّاس دارد. که شامه ٔ وی قویست : چنان آن نازنین نازک دماغ است که او را بوی گل دود چراغ است .ملاطاهر غنی (از آنندراج ).
-
نازک طبع
لغتنامه دهخدا
نازک طبع. [ زُ طَ ] (ص مرکب ) ظریف . حساس . زودرنج . اندک احتمال . نازپرورده : تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان .حافظ.
-
نازک طینت
لغتنامه دهخدا
نازک طینت . [ زُ ن َ ] (ص مرکب ) نازک طبع. نازک طبیعت . حساس . نازپرورده : مغیلان پای نازک طینتان را در حنا داردچه غم دارد ز خارآن کس که آتش زیر پا دارد.طالب (از آنندراج ).