کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و 202 شود.
-
حساس
لغتنامه دهخدا
حساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
-
واژههای مشابه
-
گل حساس
لغتنامه دهخدا
گل حساس . [ گ ُ ل ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از دسته ٔ گل ابریشم هاست که برگهای آن در موقع لمس کاملا" محسوس است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 222 و گل ابریشم شود.
-
روح حساس
لغتنامه دهخدا
روح حساس . [ ح ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقول غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را بوسیله ٔ حواس پنجگانه تلقی میکند و گویی این اصل و اول روح حیوانی است زیرا حیوانیت حیوان بدان است و بچه ٔ شیرخواره نیز آن را...
-
واژههای همآوا
-
هثاث
لغتنامه دهخدا
هثاث . [ هََ ث ْ ثا ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ). بسیار دروغگوی . (ناظم الاطباء). کذاب . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هثهاث .
-
حصاص
لغتنامه دهخدا
حصاص . [ ح ُ ] (ع اِ) جَرب . (اقرب الموارد).
-
حصاص
لغتنامه دهخدا
حصاص . [ ح ُ ] (ع ص ) تیز در رفتار.
-
حصاص
لغتنامه دهخدا
حصاص . [ ح ُ ] (ع مص ) گوش ستیخ کرده دم جنبان دویدن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیز دویدن . تیز رفتن . تند دویدن . سخت دویدن . || تیز دردویدن . || تیز دادن . ضراط. || ریزیده شدن موی .
-
حثاث
لغتنامه دهخدا
حثاث . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) خواب . مااکتحل حثاثاً؛به خواب نرفته . چشمش بهم نرفت . || اندک چیزی . اندک : ماذاق حثاثاً؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ). هیچ نخورد. || کاه گاورس . (مهذب الاسماء).
-
حثاث
لغتنامه دهخدا
حثاث . [ ح ِ ] (اِخ ) مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
حثاث
لغتنامه دهخدا
حثاث . [ ح ِ ] (ع ص ) ج ِ حثیث . (منتهی الارب ).