کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساب برداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حساب برداشتن
لغتنامه دهخدا
حساب برداشتن . [ ح ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) حساب گرفتن . عبرت گرفتن . حساب بردن . رجوع به حساب گرفتن و حساب بردن شود : ز چهره ٔ توبهشت آب و تاب برداردز قامت تو قیامت حساب بردارد.صائب اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
واژههای مشابه
-
کج حساب
لغتنامه دهخدا
کج حساب . [ ک َ ح ِ ] (ص مرکب )بدمعامله . بدحساب . (فرهنگ فارسی معین ) : کج حساب آنچه به ابرام برد از دگرست کام هرگز نگرفته ست چو ماهی قلاب .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
صورت حساب
لغتنامه دهخدا
صورت حساب . [ رَ ت ِ ح ِ / رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بستانکاری در آن ثبت شده . سیاهه .
-
هم حساب
لغتنامه دهخدا
هم حساب . [ هََ ح ِ ] (ص مرکب ) برابر. دو چیز که در حساب یکی باشند : صورتم را دو صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند.خاقانی .
-
ابن حساب
لغتنامه دهخدا
ابن حساب . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
-
روز حساب
لغتنامه دهخدا
روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت که بحساب اعمال رسند : دانم که نیست جز که بسوی تو ای خداروز حساب و حشر مفر و وزر مرا.ناصرخسرو.
-
قصر حساب
لغتنامه دهخدا
قصر حساب . [ ق َ رِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشبکه ای که حکمای هند آن را کوتهه خوانند، و آن اقسام میباشد: مربع و مستطیل و عریض . (آنندراج ) : به هیچ دل شده ای کار تنگ نگرفتم چرا سپهر به قصر حساب کرد مرا؟صائب (از آنندراج ).
-
پاک حساب
لغتنامه دهخدا
پاک حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ) که در محاسبه پاک و درست است .
-
بی حساب
لغتنامه دهخدا
بی حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه . (فرهنگ فارسی معین ) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عددو آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری .باران رحمت بی حساب همه را رسیده . (گلستان ). و خرج بی حساب روا ...
-
خرده حساب
لغتنامه دهخدا
خرده حساب . [ خ ُ دَ / دِ ح ِ ] (اِ مرکب ) طلب مختصر. حساب خرده . (یادداشت بخط مؤلف ). || کینه و عداوت قبلی . (یادداشت بخط مؤلف ).- خرده حساب با کسی داشتن ؛ از پیش موضوعهای کین و عداوتی میان آن دو بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چشمه حساب
لغتنامه دهخدا
چشمه حساب . [ چ َ م َ ح ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است در دامنه ٔ کوهی که متعلق بقریه ٔ «زاغه » یکی از دهات اربابیست که در سمت جنوب ملایر واقع است و پشت کوه مزبور شهر نهاوند قرار دارد. این مزرعه را رعایای زاغه زراعت میکنند و خود م...
-
حساب ابجد
لغتنامه دهخدا
حساب ابجد. [ ح ِ ب ِ اَ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تهانوی گوید: حساب ابجد حساب مخصوصی است که آن را حساب جمل نیز گویند و آن حساب عبارتست از اینکه از حروف ابجد، به طریق متداول یعنی : ابجد. هوز. حطی . کلمن . سعفص . قرشت . ثخذ. ضظغ. از الف تا طاء مهم...
-
حساب اعشاری
لغتنامه دهخدا
حساب اعشاری . [ ح ِ ب ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اعشاری شود.
-
حساب بازکردن
لغتنامه دهخدا
حساب بازکردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حساب جاری مخصوص شخصی در بانک قرار دادن . || با کسی قرار معامله ٔ دائمی گذاردن .