کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حساء
لغتنامه دهخدا
حساء. [ ح َ ] (ع اِ) شوربا. حسا. رجوع به حسا شود.
-
حساء
لغتنامه دهخدا
حساء. [ ح ِ ] (اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. (معجم البلدان ). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود.
-
حساء
لغتنامه دهخدا
حساء. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حِسی . ثعلب گوید: حساء آب اندک است . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
حساء ریث
لغتنامه دهخدا
حساء ریث . [ ح ِ ءِ رَ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که در بالای فرتاج آبی است که آن راحساء ریث خوانند. و آنجا ملتقای بنی اسد و بنی طی در نجد میباشد. (معجم البلدان ). و رجوع به احساء شود.
-
واژههای همآوا
-
حصاء
لغتنامه دهخدا
حصاء. [ ح َ ] (ع اِ) سنگریزه ها. سنگ ریزه . (دهار) (منتهی الارب ). شن . یکی آن حصاة است . و در تداول شعرای فارسی زبان همزه ٔ آخرش افتاده است . رجوع به حصا شود. || جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حا...
-
حصاء
لغتنامه دهخدا
حصاء. [ ح َ ص ص ْ صا ] (اِخ ) نام اسبی مر سراقةبن مرداس و حزن بن مرادس بوده است .
-
حصاء
لغتنامه دهخدا
حصاء. [ ح َ ص ْ صا ] (اِخ )زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. (معجم البلدان ).
-
حصاء
لغتنامه دهخدا
حصاء. [ ح َص ْ صا] (ع ص ، اِ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی . (معجم البلدان ). || سال تنگ . (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب ). || زن بدیمن . زن بدقدم . || باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج ). || زمین بی گ...
-
جستوجو در متن
-
حسائی
لغتنامه دهخدا
حسائی . [ ح َ] (ع ص نسبی ) منسوب به حساء. رجوع به لحسائی شود.
-
شوربة
لغتنامه دهخدا
شوربة. [ ش َ رَ ب َ ] (معرب ، اِ مرکب ) حساء. معرب است . (از نشوءاللغة ص 96). خورشی آبدار که با برنج و عدس یا سبزی با گوشت یا بی گوشت طبخ شود و معرب است . (از المنجد).
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح َس ْی ْ / ح ِ سا ] (ع اِ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ج ، اَحْساء، حِساء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حسا
لغتنامه دهخدا
حسا. [ ح َ ] (ع اِ) حساء. طعام معروف . (معجم البلدان ). آشامیدنی . حریرة. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که از سبوس و روغن و شکر سازند بیماران را. طعامی از سبوس و شکر وروغن بادام و آنرا حریره نیز گویند و گاه نیز از ...