کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حزمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دستجة
لغتنامه دهخدا
دستجة. [ دَ ت َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب دسته ٔ فارسی است . ج ، دساتج . (از منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). مأخوذ از دسته ٔ فارسی . آغوش . (ناظم الاطباء). دسته . (منتهی الارب ). «حزمة» و بسته و دسته . (از اقرب الموارد). || دسته : دستجه ٔ هاون ؛ دسته ...
-
اصم
لغتنامه دهخدا
اصم . [ اَ ص َم م ] (اِخ ) عتاب بن حکیم بن مالک بن جناب نمیری اصم . فرزند حکیم بن مالک اصم بود و این رجز را درباره ٔ اسب پدر خود بنام «حزمة» سرود:ان انت قد جد الرهان بالقوم لیس علیک الیوم فی جَری لوم ان انت جلیت الوجوه ذا الیوم . (از بلوغ الارب ج 2 ص...
-
باقة
لغتنامه دهخدا
باقة. [ ق َ ] (ع اِ) بند تره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، باقات . بندی که برای بستن دسته های سبزی بکار رود. (دزی ج 1 ص 49). || مجازاً برمقداری تره یا سبزی یا یونجه که بوسیله ٔ بندی (باقه ای ) بسته شده باشد نیز اطلاق شود.دسته ٔ تره . (مهذب الاسماء...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزم . بااحتیاط. محتاط دوراندیش . مآل بین . مآل اندیش . آخربین . پیش بین . استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده . (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم . دانا. (غیاث ). عاقل : پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستا...
-
رزمه
لغتنامه دهخدا
رزمه . [ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) رزمة. بقچه ٔ بزرگ . (فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (غیاث اللغات ) (از برهان ). بسته ٔ قماش .(آنندراج ) (از شعوری ج 2 ص 15). بقچه . (یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْ...
-
آغوش
لغتنامه دهخدا
آغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ . فردوسی .گرفتش به آغوش کاوس شاه ز زالش ب...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...