کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریف و رفیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حریف ایروانی
لغتنامه دهخدا
حریف ایروانی . [ ح َ ف ِ رَ ] (اِخ ) مداح عباس میرزا پسر فتح علیشاه قاجار بود. (ذریعه ، ج 9 ص 234).
-
حریف خویی
لغتنامه دهخدا
حریف خویی . [ ح َ ف ِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به حریف جندقی شود.
-
حریف رفتن
لغتنامه دهخدا
حریف رفتن . [ ح َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به تباهی رفتن زن . تباهی کردن . به تبهکاری شدن .
-
حریف شدن
لغتنامه دهخدا
حریف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طرف بازی را از پای درآوردن یا مساوی شدن در قدرت با او. || مغلوب کردن حریف در جنگ .
-
حریف گلوبر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوبر. [ ح َ ف ِ گ َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار غدار. (شرفنامه ٔ منیری ). حریف گلوگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ، ص 165).
-
حریف گلوگیر
لغتنامه دهخدا
حریف گلوگیر. [ ح َ ف ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حریف گلوبر. روزگار. دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
-
حریف آزار
لغتنامه دهخدا
حریف آزار. [ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه هم پیشه یا هم قمار یا هم کشتی یا ندیم خود را آزار دهد.
-
حریف باز
لغتنامه دهخدا
حریف باز. [ ح َ ] (نف مرکب ) زن که با بیگانه تباهکاری دارد. زن تبه کار.
-
حریف رود
لغتنامه دهخدا
حریف رود. [ ح َ ] (اِخ ) نام رودی به نیشابور. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 29).
-
همه فن حریف
لغتنامه دهخدا
همه فن حریف . [ هََ م َ / م ِف َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که تن به هر کار میدهد یا از عهده ٔ هر کار خوب یا بد برمی آید. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شفیق
لغتنامه دهخدا
شفیق . [ ش َ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). دلسوز. رحیم . (فرهنگ فارسی معین ). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح . (دهار). || رحیم و مهربان و ...
-
رفیق
لغتنامه دهخدا
رفیق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) یار. (دهار)(نصاب الصبیان ) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 52). همراه . ج ، رُفَقاء: فاذا تفرقوا ذهب اسم الرفقة لااسم الرفیق و هو واحد و جمع مثل الصدیق . قال اﷲ تعالی : و حسن اولئک رفیقا. (قرآن 69/4). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب...
-
سست پیمان
لغتنامه دهخدا
سست پیمان . [ س ُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) بی ثبات درعهد و شرط و پیمان شکن . (ناظم الاطباء) : نه رفیق مهربان است حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد. سعدی (کلیات چ فروغی ص 105).ای سخت جفای سست پیمان رفتی و چنین برفت تقدیر. سعدی .سست پیمانا چ...
-
خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (ع اِ) دوست . رفیق . یار. (از منتهی الارب ). ج ، اخلاء، خلان : لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل . مولوی .حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم . سعدی .|| سوراخ نافذکرده . || دل . (دهار) (از منته...