کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به یمن و گویند از آنجا تا صنعاء نیم روز راه است . یاقوت گوید: حزیز با دو زای نیز آمده است . (معجم البلدان ).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح َ ] (ع ص ) نیک استوار: هذا حرزٌ حریز. مکان ٌ حریز؛ جائی استوار. (منتهی الارب ).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حریز، عبداﷲبن حسین ازدی کوفی است . پدرش قاضی سجستان بود. از زرارةبن أعین روایت دارد و علی بن رباط و عبداﷲبن عبدالرحیم اصم وجز ایشان از وی . دارقطنی در «المؤتلف و المختلف » گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او را در ...
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن سراحیل کندی . صحابی است ، و بعضی روایات از او نقل شده است و به سال 66 هَ . ق . در وقعه ٔ جارف به شهادت رسیده است . صحابی دیگری نیز بدین اسم بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. از فقهای شیعه است . او راست : کتاب الزکاة. کتاب الصلاة. کتاب الصیام . کتاب النوادر. (ابن الندیم ).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان . یکی ازخوارج است . و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 144 او را در عداد روایت کنندگان از عبدالملک بن مروان شمرده است .
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن محرز. کشی او را در رجال شیعه برشمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 187).
-
حریز
لغتنامه دهخدا
حریز.[ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازدی سجستانی . یکی از مشایخ شیعه و از روات فقه از ائمة است . (ابن الندیم ).
-
واژههای همآوا
-
حریض
لغتنامه دهخدا
حریض . [ ح َ ] (ع ص ) حَرِض . برجامانده که برخاستن نتواند.
-
جستوجو در متن
-
ابوسلمه
لغتنامه دهخدا
ابوسلمه . [اَ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) شامی . حریز از وی روایت کند.
-
حریزی
لغتنامه دهخدا
حریزی . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حریز، قریه ای به یمن . (سمعانی ).
-
جریر
لغتنامه دهخدا
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) یا ابوجریر. بغوی و ابن منده به این ضبط آورده و آن را محقق ندانسته و در ضبط درست کلمه حریز با حاء مهمله و در آخر زای معجمه میباشد. (از الاصابة فی تمییز الصحابة). و رجوع به حریز شود.
-
حزیز
لغتنامه دهخدا
حزیز. [ ح ِزْ ی َ ] (اِخ ) قریه ای است به یمن و ابوالربیع سلیمان ریحانی گفت این شهررا دیدم و میان آن و صنعاء نصف روز راه بود. (معجم البلدان ). و حریز نیز آمده است . رجوع به حریز شود.