کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرفي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حرفی
لغتنامه دهخدا
حرفی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به حرفة، چند بطن از اعراب . (سمعانی ).
-
حرفی
لغتنامه دهخدا
حرفی . [ ح ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن عبیداﷲبن محمد... سمسار حرفی . از اهل بغداد و مکنی به ابوالقاسم است . از ابوبکر احمدبن سلمان ، و حمزةبن محمد دهقان ، و محمدبن حسن بن زیاد النقاش روایت دارد، و ابوالمعالی نبت بن بندار بقال و احمدبن علی بن ثابت خطیب ا...
-
حرفی
لغتنامه دهخدا
حرفی . [ ح ُ ] (اِخ ) موسی بن سهل بن کثیربن سیار الوشاء، مکنی به ابوعمران ، منسوب به حرف از نواحی انبار. از اسماعیل بن غلبة و یزیدبن هارون روایت کند و ابن السماک از وی . وی در ذی قعده ٔ 278 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ). سمعانی نسبت این مرد را به...
-
حرفی
لغتنامه دهخدا
حرفی . [ ح ُ فی ی ] (ع ص نسبی ) خردل فروش . || توسعاً در اصطلاح مردم بغداد، بقال . (سمعانی ).
-
شش حرفی
لغتنامه دهخدا
شش حرفی . [ ش َ / ش ِ ح َ ] (ص نسبی ) هر کلمه که دارای شش حرف بود. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علم صرف عربی کلمه ای که دارای شش حرف باشد، خواه فعل باشد و خواه اسم . فعل مانند: استنصر، که سه حرف (ن ، ص ، ر) اصلی می باشند. و اسم مانند: سلسبیل و زنجبیل .
-
حرفی حی
لغتنامه دهخدا
حرفی حی . [ ح َ ف ِ ح َی ی ] (اِخ ) یکی از حروف حی . رجوع به حروف حی شود.
-
جستوجو در متن
-
ادغام
لغتنامه دهخدا
ادغام . [ اِدْ دِ] (ع مص ) اِدْغام . مدغم شدن حرفی در حرفی . (زوزنی ).درآوردن حرفی را در حرفی یعنی دو حرف را در یکبار بتلفظ درآوردن . (منتهی الارب ). دربردن حرفی در حرفی .
-
نیب
لغتنامه دهخدا
نیب . (اِ) حرفی که گاه بر بعضی کلمات می افزایند بدون آنکه در معنی آنها تغییری آورد. (ناظم الاطباء).
-
ذوثلاثة
لغتنامه دهخدا
ذوثلاثة. [ ث َ ث َ ] (ع ص مرکب ) ثُلاثی . سه حرفی . (کلمة).
-
قاف
لغتنامه دهخدا
قاف . (اِ) حرفی است از حروف تهجی . اسم حرف «ق ». رجوع به «ق » شود.
-
موحد
لغتنامه دهخدا
موحد. [ م ُ وَح ْح َ ] (ع ص ) حرفی که دارای یک نقطه است مانند «ب ».
-
مدغم
لغتنامه دهخدا
مدغم . [ م ُ دَغ ْ غ ِ ] (ع ص ) آنکه حرفی را در حرف دیگر می آورد. (ناظم الاطباء).
-
ثنائی
لغتنامه دهخدا
ثنائی . [ ث ُ ] (ع ص نسبی ) دوحرفی . لفظ دو حرفی .
-
پیش دادن
لغتنامه دهخدا
پیش دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن . مضموم خواندن . ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی . مضموم نوشتن . || درس را بمعلم پس دادن . درس را روان کرده بر استاد خواندن . پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد. || دادن از قبل .