کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرصی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هرسی
لغتنامه دهخدا
هرسی . [ هََ ] (اِخ )یکی از دهات کلارستاق تنکابن . رجوع به هرسبان شود.
-
حرسی
لغتنامه دهخدا
حرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن ابی یحیی بن زکریا قضاعی . محدث است و در 254 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
-
حرسی
لغتنامه دهخدا
حرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) احمدبن رزق اﷲبن ابی جراح حرسی . از یونس بن عبدالاعلی روایت دارد و در 246 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان ).
-
حرسی
لغتنامه دهخدا
حرسی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) قضاعی . ابویحیی بن زکریابن یحیی بن صالح حرسی کاتب عبدالرحمان عمری . ازمفضل و ابن وهب روایت دارد. و در 242 هَ . ق . درگذشت و او پدر ابوبکر احمد حرسی است . (معجم البلدان ).
-
حرسی
لغتنامه دهخدا
حرسی . [ ح َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به حرس قریه ای به مشرق مصر. (سمعانی ) (معجم البلدان ).
-
حرسی
لغتنامه دهخدا
حرسی . [ ح َ رَ سی ی ] (ع اِ) نگاهبان درگاه سلطان . یک تن از حرس . یک تن از نگاهبانان درگاه سلطان . ج ، حرس .
-
حرثی
لغتنامه دهخدا
حرثی . [ ح َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده . (سمعانی ).
-
حرثی
لغتنامه دهخدا
حرثی . [ ح َ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به حرث ، بطنی از غافق . (سمعانی ).
-
حرثی
لغتنامه دهخدا
حرثی .[ ح َ رَ ] (اِخ ) محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری . حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت .
-
جستوجو در متن
-
سیغور
لغتنامه دهخدا
سیغور. [ س َ / س ِ ] (اِ) شهامت و آن حرصی است بر کارهای بزرگ از برای حدوث جمیله . (برهان ) (آنندراج ).
-
نیم خام
لغتنامه دهخدا
نیم خام . (ص مرکب ) ناپخته . نیم پخته . نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است : ترک جوشی کرده ام من نیم خام از حکیم غزنوی بشنو تمام . مولوی .تا ندرد پرده ٔ غفلت تمام تا نماند دیگ حکمت نیم خام . مولوی .بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام که ناپخته نیکوتر ا...
-
وروش
لغتنامه دهخدا
وروش . [ وُ ] (ع مص ) ورش . واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن . (ناظم الاطباء). || وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن . (تاج...
-
شمس الدین
لغتنامه دهخدا
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن اللبودی . امام ابوعبداﷲمحمدبن عبدان بن عبدالواحدبن اللبودی . علامه ٔ زمان و افضل معاصران در حکمت و پزشکی بود. از شام به کشور ایران مسافرت کرد و فلسفه را در پیش نجیب الدین اسعد همدانی و پزشکی را از یکی از اطباء ب...
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است . و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بود...