کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای نگذاشتن : حَرص َالمَرعی ̍؛ گیاهی بجای نماند چراگاه را. || خراشیدن . || پوست کندن . (منتهی الارب ).
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است . و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بود...
-
حرص
لغتنامه دهخدا
حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آزور کردن . (دهار). تَعْص . بَهَج . استشراء. اِعْوال . اِعالة. فَغَم . هَلَع. لَوَع . تَلَهْجُم . طَزَع . ...
-
واژههای مشابه
-
حرص خوردن
لغتنامه دهخدا
حرص خوردن . [ ح ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) به خود پیچیدن . عصبی شدن با خودداری . خشم آوردن .
-
حرص داشتن
لغتنامه دهخدا
حرص داشتن . [ ح ِت َ ] (مص مرکب ) آزمند بودن . حریص بودن : تا میل نباشد به وصال از طرف دوست سودی نکند حرص و تمنا که تو داری .سعدی .
-
حرص زدن
لغتنامه دهخدا
حرص زدن . [ ح ِ زَ دَ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص نمودن . زیاده طلبیدن .بسیار خواستن . بسرعت و شتاب خواستن . کم صبری کردن .
-
حرص گرفتن
لغتنامه دهخدا
حرص گرفتن . [ ح ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبی شدن : حرصم گرفت ؛ عصبی شدم .
-
حرص نمودن
لغتنامه دهخدا
حرص نمودن . [ ح ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حریصی نمودن . حرص زدن : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت و چنان برادرزاده ٔ محتشم را بکشت . (تاریخ بیهقی ص 197).
-
حرص آوری
لغتنامه دهخدا
حرص آوری . [ ح ِ وَ ] (حامص مرکب ) آزور شدن . حریص شدن : بدگمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری .مولوی .
-
واژههای همآوا
-
هرث
لغتنامه دهخدا
هرث . [ هَِ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ خلق . (اقرب الموارد).
-
هرث
لغتنامه دهخدا
هرث . [ هَُ / هَِ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است بر نهر جعفر ازاعمال واسط و از قراء مشهور است . (معجم البلدان ).
-
هرس
لغتنامه دهخدا
هرس . [ هََ ] (ع مص ) سخت خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت خوار شدن . (منتهی الارب ). || خرد کردن و هریسه کردن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) گربه . (منتهی الارب ). سنور. (اقرب الموارد).