کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرجة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرجة
لغتنامه دهخدا
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) از دیههای یمامة است . حفصی گفت دیهی است از هجرة. اندکی آب است ازآن ِ بنی قیس . (معجم البلدان ).
-
حرجة
لغتنامه دهخدا
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) کوره ای است در مشرق قوص در صعید علیا. پربرکت است . شمس الدوله تورانشاه برادر ملک صالح ناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب ، درباره ٔ آن میگفت : در دنیا جائی را نمی شناسم که درازای آن یک میدان اسپ باشد و سی هزار دینار حاصل بدهد غی...
-
حرجة
لغتنامه دهخدا
حرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (ع اِ) زمینی که درختان پیچیده دارد. (معجم البلدان ).
-
حرجة
لغتنامه دهخدا
حرجة. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) دلو خرد.
-
واژههای مشابه
-
دیر حرجة
لغتنامه دهخدا
دیر حرجة. [ دَ رِ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) دیری است در صعید مصر در مشرق قوص و به نام مارجرجس نامگذاری شده است و حرجة نام دهی است در آنجا. (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
هرجة
لغتنامه دهخدا
هرجة. [هَِ ج َ ] (ع اِ) کمان نرم . (منتهی الارب ). ج ، هِرَج .(اقرب الموارد). || نوع . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حرجات
لغتنامه دهخدا
حرجات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حَرَجة.
-
حرج
لغتنامه دهخدا
حرج . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرَجة. (معجم البلدان ).
-
عباسیة
لغتنامه دهخدا
عباسیة. [ ع َب ْ با سی ی َ ] (اِخ ) دهی است به کوره ٔ حَرجة از صعید. (از معجم البلدان ).
-
حراج
لغتنامه دهخدا
حراج . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَرَجة و حَرْج . (منتهی الارب ). ج ِ حَرْج . جنازه های گبران . || ج ِ حِرْج . جامه های بر رسن افکنده خشک شدن را.
-
حرج
لغتنامه دهخدا
حرج . [ ح َ رَ ] (ع اِ) گناه . بزه . (دهار) (مهذب الاسماء) : گر تو کوری نیست بر اعمی حرج ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج . مولوی . || مکان تنگ . جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند. || سختی . (دهار) : صوفئی بدرید جبه در حرج پیشش آمد بعد بدریدن فر...
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ َ ] (اِ) جوال . (فرهنگ اوبهی )(برهان قاطع) (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ). خُرج .(مهذب الاسماء). و بعضی گویند جوالی است مانند خرجین که آن را بعربی حُرجَة گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). بمعنی جوالی باشد که خورجین...