کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرام و حرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرام و حرس
لغتنامه دهخدا
حرام و حرس . [ ح َ م ُح َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به حرام و هرس شود.
-
واژههای مشابه
-
نمک حرام
لغتنامه دهخدا
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).
-
حرام خوردن
لغتنامه دهخدا
حرام خوردن . [ ح َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مال دیگری را بباطل خوردن . خوردن آنچه در شرع ممنوع است .
-
حرام داشتن
لغتنامه دهخدا
حرام داشتن . [ ح َ ت َ] (مص مرکب ) ممنوع شمردن . حرام دانستن : بدین گونه بگذشت سالی تمام همی داشتی هر کسی می حرام .فردوسی .
-
حرام مغز
لغتنامه دهخدا
حرام مغز. [ ح َ م َ ] (اِ مرکب ) مغز درون استخوان پشت . مغز ستون فقرات . نخاع . مغز حرام . پشت مغز. حرامغز. مهره ٔ گردن . خیطالرقبة.
-
حرام نمک
لغتنامه دهخدا
حرام نمک . [ ح َ ن َ م َ ] (ص مرکب ) نمک ناشناس . نمک نشناس .نمک بحرام . ناسپاس . کافرنعمت . نمک کور. کافر. کفور.
-
زاده ٔ حرام
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ حرام . [ دَ / دِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرام زاده . ولدالزنا. رجوع به زاده شود.
-
بیت حرام
لغتنامه دهخدا
بیت حرام . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح َ ] (اِخ ) بیت اﷲ. رجوع به بیت اﷲ شود. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل انسان کامل که بر غیر ذات یگانه ٔ بیچون حرام شده باشد. (اصطلاحات الصوفیه ).
-
واژههای همآوا
-
حرام و هرس
لغتنامه دهخدا
حرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
-
جستوجو در متن
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبدالرحمن بن مسلم و اندر خدمت گروهی از مردمان بود از بنی عجل بخراسان و او غلامی زیرک و هشیار ...
-
حدیث
لغتنامه دهخدا
حدیث . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) نو. جدید. تازه . مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی ). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو.(دهار). || مرد اندک سال . جوان . || مسئله . امر. کار. شغل . باره . مطلب . قضیه . وقعه . واقعه . حاد...