کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرام مغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حرام گوشت
لغتنامه دهخدا
حرام گوشت . [ ح َ ] (ص مرکب ) حیوان بحری یا بری از چرنده و پرنده که خوردن گوشت آن در شرع روا نبود. جانور که خوردن گوشت آن حلال و مباح و جائز نباشد. غیرمأکول اللحم . آنچه از حیوان که خوردن گوشت آنرا شرع نهی کرده است چون سگ و خوک و ماهیان بی فلس و مرغ...
-
حرام لقمگی
لغتنامه دهخدا
حرام لقمگی . [ ح َ ل ُ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی حرام لقمه . رجوع به حرام لقمه شود.
-
حرام لقمه
لغتنامه دهخدا
حرام لقمه . [ ح َ ل ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب )آنکه مال حرام خورد. آنکه لقمه ٔ شبهه میخورد. || آنکه از لقمه ٔ حرام شبهه ناک بوجود آمده باشد. دشنام گونه ای است بمزاح . گربز. و درست این کلمه به معنی اصطلاحی «بغیض » عرب است . عباسه بار نخست که با جعفر تنها ...
-
حرام نمک
لغتنامه دهخدا
حرام نمک . [ ح َ ن َ م َ ] (ص مرکب ) نمک ناشناس . نمک نشناس .نمک بحرام . ناسپاس . کافرنعمت . نمک کور. کافر. کفور.
-
حرام نمکی
لغتنامه دهخدا
حرام نمکی . [ ح َ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . نمک ناشناسی . نمک نشناسی . کافری . کافرنعمتی . نمک کوری . کفران : او را در قلعه راه بداد و حرام نمکی ظاهر ساخت . (تذکره ٔ دولتشاه ص 364).
-
زاده ٔ حرام
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ حرام . [ دَ / دِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) حرام زاده . ولدالزنا. رجوع به زاده شود.
-
اشهر حرام
لغتنامه دهخدا
اشهر حرام . [ اَ هَُ رِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چهار ماهی که در آنها عرب جنگ را حرام میشمرد و آنها عبارتند از: ذیقعده ، ذیحجه ، محرم و رجب . و جرجانی و صاحب مهذب الاسماء آرند: یکی از آنها فرد است (رجب ) و سه ماه دیگر پیاپی و بدنبال هم آیند (ذیق...
-
ام حرام
لغتنامه دهخدا
ام حرام . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) دختر ملحان و خاله ٔ انس مالک و از زنان معاصر پیغمبر اسلام بود. در جزیره ٔ قبرس وفات یافت و در آنجا مدفون گردید. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 222 و اعلام زرکلی ج 1 ص 216 شود.
-
بیت حرام
لغتنامه دهخدا
بیت حرام . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح َ ] (اِخ ) بیت اﷲ. رجوع به بیت اﷲ شود. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل انسان کامل که بر غیر ذات یگانه ٔ بیچون حرام شده باشد. (اصطلاحات الصوفیه ).
-
نمک به حرام
لغتنامه دهخدا
نمک به حرام . [ ن َ م َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) ناسپاس . بی وفا. حق ناشناس . بی حقیقت و صداقت . خائن . سرکش و نافرمان . بدکار. بدعمل . (ناظم الاطباء). نمک نشناس . نمک کور. کافر. کافرنعمت . که حق نمک نگاه ندارد. که پاس ولی نعمت ندارد : نمک به ساغر می ریخت...
-
نقش به حرام
لغتنامه دهخدا
نقش به حرام . [ ن َ ب ِ ح َ ] (ص مرکب ) نقش حرام . کسی که دارای قد و قامت موزون باشد ولی بیکاره و تنبل بود. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که قدی و قامتی و ترکیبی دارد لیکن به غایت کاهل و هیچکاره بود و عوام کوده به حرام می گویند. (برهان قاطع) (از آنندر...
-
حرام و حرس
لغتنامه دهخدا
حرام و حرس . [ ح َ م ُح َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به حرام و هرس شود.
-
حرام و هرس
لغتنامه دهخدا
حرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
-
جستوجو در متن
-
حرامغز
لغتنامه دهخدا
حرامغز. [ ح َ م َ ] (اِ مرکب ) مخفف حرام مغز. مغز حرام . حرام مغز. نخاع . (بحر الجواهر).
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م َ ] (اِ) ماده ٔ عصبی که در جوف کله ٔ سرواقع شده و آن را پر کرده . (ناظم الاطباء). مخ . دماغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دماغ . و با لفظ کافتن و خراشیدن و پریشان کردن و پریشان شدن و پریشان داشتن و در عطسه افکندن و در رعاف آوردن و در استخوا...