کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی کعب . از صحابه است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عثمان مدنی . از اعلام است . (منتهی الارب ).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابی است و بعضی حزام با زاء اخت راء گفته اند. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (الاصابة ج 2 ص 77).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ملحان انصاری . نام یکی از صحابه ٔ پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعه ٔ بئر معونه بدست عامربن طفیل کشته شد. (قاموس الاعلام ترکی ) (امتاع الاسماع ج 1 ص 172) (تاج العروس ) (تاریخ گزیده...
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عوف بلوی . صحابی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) رجوع به مسجدالحرام شود.
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به جزیره است و گمان کنم که کوه باشد.
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (اِخ ) نام محله و خطه ٔ بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محله ٔ بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (ع ص ) ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور....
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح َ ] (ع مص ) منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت . || ناروا شدن . (زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.
-
حرام
لغتنامه دهخدا
حرام . [ ح ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
نمک حرام
لغتنامه دهخدا
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).
-
ابن حرام
لغتنامه دهخدا
ابن حرام . [ اِ ن ُ ح َ ] (ع اِ مرکب ) سَلا. (تاج العروس ). یارَک . (منتهی الارب ). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده .