کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حرار
لغتنامه دهخدا
حرار. [ ح َ ] (ع اِمص ) آزادی . || آزادمردی . (منتهی الارب ). || (مص ) آزاد شدن . (زوزنی ): و مارد من بعد الحرار عتیق . (از اقرب الموارد). || احیا گشتن .
-
حرار
لغتنامه دهخدا
حرار. [ ح َرْ را ] (اِخ ) رازی . شیخ ابومحمد عبداﷲبن محمد حرار رازی . مستوفی او را در عداد مشایخ که تابع تابع تابعان صحابه بوده اند یاد کرده گوید: بزمان مکتفی باﷲ عباسی در 290 هَ . ق . درگذشت . از سخنان اوست : عبادت طعام زاهد است و ذکر طعام عارف . (ت...
-
حرار
لغتنامه دهخدا
حرار. [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَرّة. زمین های سنگلاخ سوخته . || ج ِ حَرّان وحَرّی ̍. || ج ِ حُر. (منتهی الارب ). || ج حِرّة. و در جزیرةالعرب بسیار بدین نام برخورد میشود که بنام دیگر مضاف است . (معجم البلدان ).
-
حرار
لغتنامه دهخدا
حرار. [ ح ُ ] (اِخ ) پشته هائی است در زمین سلول . (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ). || نام محلی است قریب به جحفه . خواندمیر گوید: در این سال (دوم هجری ) حضرت رسول سعدبن ابی وقاص را با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش به حرار که قریب به جحفه است فرس...
-
حرار
لغتنامه دهخدا
حرار.[ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است در قسمت شرقی آفریقا در نزدیکی خلیج عدن ، و در 350هزارگزی جنوب غربی شهر بربر، در 280هزارگزی جنوب غربی زیلع، در 48، 22، 90 عرض شمالی و 6، 40 طول شرقی جا دارد و 1700 متر از سطح دریا بلندتر است . شمس الدین سامی گوید: عده ...
-
واژههای همآوا
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ ] (اِخ ) دهی بوده است از ولایت دزمار آذربایجان در شمال تبریز. (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 88). اکنون دهی بدین نام نیست .
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان شهرستان کازرون که در 14 هزارگزی خاور فهلیان واقع شده و32 تن سکنه دارد. شامل دو بخش است که هرار پایین و بالا خوانده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هََ رْ را ] (ع ص ) سگ بسیاربانگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام اسب معاویةبن عباده . (منتهی الارب ).
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هَُ ] (اِخ ) جایی است در طرف صمان از بلادتمیم و گویند قفی است در یمامه . (معجم البلدان ).
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هَُ ] (ع اِ) بیماریی است مانا به ورم ، که میان گوشت و پوست شتر حادث شود و پوست را بپراند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هرار
لغتنامه دهخدا
هرار. [ هَُ ] (ع مص ) به بیماری هرار مبتلا گردیدن . || روان شدن شکم کسی چندانکه بمیرد. روان شدن شکم شتر از هربیماری که باشد. (منتهی الارب ). رجوع به هُرّ شود.
-
جستوجو در متن
-
حران
لغتنامه دهخدا
حران . [ ح َرْ را ] (ع ص ) تشنه . عطشان . مرد تشنه . (مهذب الاسماء). ج ، حِرار. || سخت حَرون (اسپ و جز آن ). (معجم البلدان ).
-
محر
لغتنامه دهخدا
محر. [ م ُ ح ِرر ] (ع ص ) خداوند شتران تشنه . (از منتهی الارب ). آنک شتران او حرار گشتند یعنی تشنه شدند. (از اقرب الموارد). || روز گرم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).