کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حدج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حدج
لغتنامه دهخدا
حدج . [ ح َ ] (ع مص ) تیز نگریستن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ). چشم انداختن بر چیزی . (منتهی الارب ). || تیر و جز آن به کسی انداختن . حدج به سهم ؛ به تیر زدن . (از منتهی الارب ). || حدج بستن بر شتر. (از منتهی الارب ) پالان بستن بر شتر. پالان بر شتر ...
-
حدج
لغتنامه دهخدا
حدج . [ ح َ دَ ] (ع اِ) نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. (منتهی الارب ). حنظل . (داود ضریر انطاکی ). || سفجه . سفچه . کالک . کنبزه . خرچه . |...
-
حدج
لغتنامه دهخدا
حدج . [ ح ِ ] (ع اِ) بار. || مرکبی زنان را مانند محفة. (منتهی الارب ). کژابه . کجاوه . محفه ٔ زنان . هودج . کجاوه ٔ پوشیده . ج ، اَحداج ، حُدوج . (منتهی الارب ). ج ، حدائج . (مهذب الاسماء).
-
حدج
لغتنامه دهخدا
حدج . [ ح ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ حداجة.
-
واژههای همآوا
-
هدج
لغتنامه دهخدا
هدج . [ هََ ] (ع مص ) به رفتار پیران رفتن . || لرزان رفتن شترمرغ . || ناله و صدا کردن باد. (از اقرب الموارد). رجوع به هدجان و هداج و هدجة شود.
-
جستوجو در متن
-
محدج
لغتنامه دهخدا
محدج . [ م ُ دِ ] (ع ص ) حدج بندنده بر شتر (حدج مرکبی است زنان را مانند محفه و هودج ). (آنندراج ).
-
احداج
لغتنامه دهخدا
احداج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِدج .
-
حداجة
لغتنامه دهخدا
حداجة. [ ح ِ ج َ ] (ع اِ) مرکبی زنان را مانند محفة. (منتهی الارب ). حَدَج . هودج .محفه ٔ زنان . کجاوه . کژابه . || پالان شتر. ج ، حدج و حدائج . (منتهی الارب ). رجوع به حداشه شود.
-
حدجة
لغتنامه دهخدا
حدجة. [ ح َ دَ ج َ ] (ع اِ) مرغی است . || کالک کنبزه . خرچه . یکی حَدَج . (منتهی الارب ).
-
حدوج
لغتنامه دهخدا
حدوج . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حِدْج . (منتهی الارب ). رجوع بدان کلمه شود.
-
احداج
لغتنامه دهخدا
احداج . [ اِ ] (ع مص ) سخت شدن درخت حنظل . (تاج المصادر) (زوزنی ). بار آوردن آن . (منتهی الارب ). || حِدْج (نوعی کجاوه ) بستن بر شتر. (منتهی الارب ).
-
بادنگان
لغتنامه دهخدا
بادنگان . [دَ ] (اِ) بمعنی بادنجان است و آنرا بعربی حدق گویند و باین معنی بجای قاف ، جیم هم (حدج ) بنظر آمده است . (از برهان ). بمعنی بادنجانست . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بادنجان و باتنگان . (ناظم الاطباء) : من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت درنشانم ب...
-
محفه
لغتنامه دهخدا
محفه . [ م َ / م ِف ْ ف َ ] (ع اِ) محفة. هودج مانند چیزی که کهاران بر دوش برند. (آنندراج ). بارگیر بی قبه . (صراح ). ضد هودج . محافه . تخت روان . کژابه . کجاوه . حِدج . مرکبی زنان را مانند هودج لیکن قبه ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و به محفه ای او ...