کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجور
لغتنامه دهخدا
حجور. [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به یمن بنام حجوربن اسلم بن علیان بن زید، همدانی است . و گویند در یمن نزدیک زبید موضعی است که حجورالیمن خوانده شود و نسبت بدان حجوری است . (معجم البلدان ). شمس الدین سامی گوید: نام قضایی است در یمن تابع ولایت حدیده و بر جبل ...
-
حجور
لغتنامه دهخدا
حجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن علیان بن زیدبن حاشدبن حشم بن خیوان بن نوف بن همدان . شهر حجور در یمن بنام او میباشد. (معجم البلدان ). جد قبیله ای از همدان و قحطان است . (زرکلی ص 214 از نهایة الارب ص 191 و 192).
-
حجور
لغتنامه دهخدا
حجور. [ ح َ / ح ُ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد بنی سعدبن زیدبن مناةبن تمیم ، پس عمان . فرزدق گوید:لوکنت تدری ما برمل مقیدبقری عمان الی ذوات حجور.اگر بفتح خوانده شود ممکن است از فعول بمعنی فاعل باشد و اگر بضم خوانده شود جمع حجر است . (معجم البلدان ).
-
حجور
لغتنامه دهخدا
حجور. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حِجر. (ترجمان عادل بن علی ). ج ِ حِجر، که اسب مادیان است . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
هجور
لغتنامه دهخدا
هجور. [ هَُ ] (ع مص ) هجار بستن شتر را و تنگ برکشیدن . (منتهی الارب ). سخت کردن هجار به ریسمان . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
حجوریمانی
لغتنامه دهخدا
حجوریمانی . [ ح َ رِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به حجور شود.
-
حاشد
لغتنامه دهخدا
حاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن جشم بن خیوان بن نوف الهمدانی . از قحطان ، جدی است جاهلی ، و بنی حجور از فرزندان او باشند. (اعلام زرکلی ، از نهایة الارب ).
-
جحور
لغتنامه دهخدا
جحور. [ ج َ ] (اِخ ) جایی است درسرزمین بنی سعد. برخی آن را به تقدیم حاء[ حجور ] گفته اند. عمرانی گوید در شعر شماخ بضم جیم آمده و آن جایی است بنام حجر، سپس آن را جمع بسته و بدان حجر و نواحی اطراف آن را اراده کنند. (از معجم البلدان ).
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح َ ] (ع اِ) کنار. (ترجمان عادل بن علی ) (غیاث ). بغل . (غیاث ). || تل ریگ و توده ٔ آن . || چشم خانه . || کنار مردم . جامه ٔ کنار مردم . ج ، حجور. (منتهی الارب ). || حرام . (ترجمان عادل بن علی ). ناشایسته . بازداشته . (منتهی الارب ). || ج ، حَ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد حجوری . وی منسوب است به حجور که نام قبیله ای است از همدان و از شعراء آن قبیله میباشد و در باب جنگ ابی الهندام گوید:ان افلت النوم فلا ممات هیهات هیهات هیهات لا مخلص له ولا انفلات الیوم حتی حضر المیقات قحطان احیاء لنا اموات...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ِ ] (ع اِ) کناره . کنف .منعه . کنار مردم . (منتهی الارب ). بر. و آن از زیر بغل تا کشح باشد و مجازاً حمایت : لشکری که در حجر مجاهدت نما یافته بود... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 354). این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمایافته . (ترجمه ٔ تاری...
-
حدیده
لغتنامه دهخدا
حدیده . [ ح ُ دَ دَ ] (اِخ ) یکی از چهار ایالت یمن است ، مرکب از 9 قضا و 17ناحیه . و بر دامنه ٔ جبال سراة بر ساحل دریای احمر ممتد باشد. و از شمال به عسیر و از مشرق به صنعاء و از جنوب به ناحیت تعز محدود است . زمین آن پست و مسطح است و تنها ناحیت جبل ری...