کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجرالدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجرالدم
لغتنامه دهخدا
حجرالدم . [ ح َ ج َ رُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) حجرالطور. شابانگ . شادنه . شادنج . حجر هندی . بیدوند. شاهدانج گاورسی . حجر الطور عدسیة. صاحب ذخیره گوید: حجرالدم شاهدانه ٔ عدسی را گویند. و آنرا حجرالدم نامند بجهت قطع کردن سیلان خون نه آنکه در رنگ شبیه بخون...
-
جستوجو در متن
-
حجرالطور
لغتنامه دهخدا
حجرالطور. [ ح َ ج َ رُطْ طو ] (ع اِ مرکب ) حجرالدم شادنه . رجوع به حجرالدم شود.
-
شاذنج
لغتنامه دهخدا
شاذنج . [ ذَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شاذنه . شادنه .حجرالدم . صندل حدیدی . خماهن . عدسیه . حجرالطور. حجرهندی . بیدوند. معرب شاه دانه . (منتهی الارب ). رجوع به حجرالدم و شاذنج و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 715 شود.
-
اماطیطس
لغتنامه دهخدا
اماطیطس . [ ] (معرب ، اِ) سنگی است که در طب قدیم برای قطع سیلان خون بکار میرفت . در فارسی شادنه و در عربی شادنج (معرب شادنه ) و حجرالدم نامیده میشود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 34 و 161). رجوع به شادنه و شادنج و حجرالدم شود.
-
شاذنه
لغتنامه دهخدا
شاذنه . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سنگ طلائی رنگ مایل بسیاه و زود شکن است . انواع آن عدسی و گاورسی است . آن را از طورسینا می آورند و در ترکیب برخی از ادویه به کار می رود. (فرهنگ شعوری ). و رجوع به شادنج و حجرالدم شود.
-
شادنه
لغتنامه دهخدا
شادنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شادنج .شاذنج . شاذنه . حجرالدم . حجرالطور. حجر هندی . بیدوند. صندل حدیدی . خُماهن . عدسیه . دارویی است که از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). داروی چشم را گویند. (اوبهی ). سنگی باشد سرخ که بسیاهی زند و زود بشکند و آن انواع ...
-
بیدوند
لغتنامه دهخدا
بیدوند. [وَ ] (اِ مرکب ) نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان ). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی ) (جهانگیری ). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا)(آنندراج ). یکنوع سنگی دوائی که شادانه ...
-
شادنج
لغتنامه دهخدا
شادنج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شادنه . حجرالدم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حجر الطور. حجر هندی . بیدوند. معرب شادنه و آن را حجرالدم نیز گویند و آن سنگی است نرم و کوچک عدسی الشکل جهة اسهال دموی و قرحه ٔ امعاء و زحیر وسل نافع. (منتهی الارب ). ابوریحا...
-
شاهدانه
لغتنامه دهخدا
شاهدانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) حب قنب . شهدانه . شهدانج . (یادداشت مؤلف ). تخم کنو. کنودان . کنودانه . (برهان ). تخم شهدانه . بزرالقنب . کنب دان . کنب دانی . (یادداشت مؤلف ). تخم بنگ را گویند و به عربی کنب خوانند و معرب آن شاه دانج باشد و شاه د...
-
استرامادور
لغتنامه دهخدا
استرامادور. [ اِ ] (اِخ ) استرامدورة. نام دو ولایت بزرگ که یکی متعلق بدولت اسپانیا و دیگری متعلق به پرتغال است . نخستین ولایتی است قدیم در قسم غربی اسپانیا محدود از سمت شمال به سلمنکة و شراویلا و از مشرق طلیطله و قرطبه و از جنوب اشبیله و ولبه و از مغ...
-
خماهن
لغتنامه دهخدا
خماهن . [ خ ُ هََ ] (اِ) خماهان . رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی . صندل حدیدی . حجرالدم . شادنه . شاذنج . عدسیه . (یادداشت بخطمؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود : ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی .خسروی .تا ز بدخشان پدید ...