کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حجبة
لغتنامه دهخدا
حجبة. [ ح َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء یمن از بلاد سنحان . (معجم البلدان ).
-
حجبة
لغتنامه دهخدا
حجبة. [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) عظم حجبة سراستخوان سرین . (مهذب الاسماء). یکی حجبتان . || ج ِ حاجب ، پرده داران . بوابان . دربانان . حدادان .
-
حجبة
لغتنامه دهخدا
حجبة. [ ح ِ ب َ ] (ع مص ) حاجبی و دربانی و حجابت . (آنندراج ). پرده داری . (ناظم الاطباء). حاجبی . || دربانی . بوابی . حدادی .
-
واژههای همآوا
-
حجبت
لغتنامه دهخدا
حجبت . [ ح ِ ب َ ] (ع اِ) رجوع به حجبة شود.
-
جستوجو در متن
-
حجبت
لغتنامه دهخدا
حجبت . [ ح ِ ب َ ] (ع اِ) رجوع به حجبة شود.
-
حنجفة
لغتنامه دهخدا
حنجفة. [ ح ُ ج ُ ف َ ] (ع اِ) سرسرین که نزدیک حجبة است . (منتهی الارب ).
-
پرده داری
لغتنامه دهخدا
پرده داری . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) سمت حاجب . سمت پرده دار. سدانت . حِجبه . حِجابت . حاجبی . || سِرنگاهداری . پرده پوشی . سِرپوشی . رازداری . سَتّاری . سِرنگهداری .
-
حنجف
لغتنامه دهخدا
حنجف . [ ح َ ج َ / ح ِ ج ِ / ح ُ ج ُ ] (ع اِ) حُنجُفة. سرسرین که نزدیک حجبة است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رأس الورک ممایلی الحجبة. (اقرب الموارد). طرف حرقفه ٔ ورک .
-
غاف
لغتنامه دهخدا
غاف . (اِخ ) موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است . عبیداﷲبن الحر گفته است :جعلت قصورالازد مابین منبج الی الغاف من وادی العمان المصوب بلاد نفت عنها العدو سیوفناو صفرة عنها نازح الداراجنب یرید بصفرة ابا المهلب بن ابی صفرة... و...
-
دربانی
لغتنامه دهخدا
دربانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری . (ناظم الاطباء).دربان بودن . بِوابَت . حِجابَت . حِجبَة : وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش . منوچهری .یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان اگرشان بر ...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (ع اِ) اَبرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی . موی ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس حاجب ؛ خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب ). || و قوس حاجب بن زرارة که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود. || بازدارنده . حاجز. مانع. پوشنده ٔ...