کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حثی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َ ] (ع اِ) غرفه . مشت . آنچه مردم هر دو دست را به آن بلند گردانند. ج ، حثیات . (منتهی الارب ).
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َ ثا ] (ع اِ) خاک پاشیده . || پوستهای خرما. || کاه . || کاه باریک و کاه ریزه یا کاهی که دانه از آن جدا کرده باشند. (منتهی الارب ).
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح َث ْی ْ ] (ع مص ) حثو. تحثاء. پاشیدن خاک . خاک پاشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || ریخته و پاشیده شدن خاک . (منتهی الارب ). نشستن خاک . || عطای اندک دادن . (زوزنی ).
-
حثی
لغتنامه دهخدا
حثی . [ ح ُ ثا] (ع اِ) ج ِ حُثوة. (منتهی الارب ). پاره ها از خاک .
-
واژههای همآوا
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َ صا ] (ع اِ) ج ِ حصاة. (منتهی الارب ) (دهار). سنگریزه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : شمار لختی از آن برتر از شمار حصی عداد بعضی از آن برتر ازعداد مطر. فرخی .و عدد سکان بلا فزونتر از مال و حصی . (جهانگشای جوینی ). || عدد بسیار. (منتهی الارب ...
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َ صی ی ] (ع ص ) مرد بسیار خردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی قدیم ) از بیماریهای کلیه و مثانه . داود ضریر انطاکی گوید: از بیماریهای کلیه و مثانه است و گاهی در زهره و سپرز نیز منعقد شود و این کمتر است . رجوع به تذکره ٔ ضریر ...
-
حصی
لغتنامه دهخدا
حصی . [ ح َص ْی ْ ] (ع مص ) زدن بسنگ ریز. || اثر کردن در چیز. (ناظم الاطباء)
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به حس . منسوب به یکی از حواس ّ. مقابل عقلی . محسوس . مقابل معقول . تهانوی گوید: هر آنچه منسوب به حس باشدحسّی گویند و آن نزد متکلمان چیزی است که به حس ّ ظاهر آن را ادراک توان کرد. و نزدحکما هرچه به حس ظاهر یا باطن ا...
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح َس ْی ْ / ح ِ سا ] (ع اِ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ج ، اَحْساء، حِساء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح ِس ْی ْ ] (ع مص ) کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ . || حسی ضمیر کسی ؛ دانستن ما فی الضمیر او.
-
جستوجو در متن
-
حثاة
لغتنامه دهخدا
حثاة. [ ح َ ] (ع اِ) یکی حثی . (منتهی الارب ).
-
حثوة
لغتنامه دهخدا
حثوة. [ ح ُ وَ ] (ع اِ)پاره ٔ خاک . ج ، حُثی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
-
حثیات
لغتنامه دهخدا
حثیات . [ ح َ ث َ ] (ع اِ) ج ِ حَثی . (منتهی الارب ). مشتها. غرفه ها. غُرف .