کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حثاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حثاله
لغتنامه دهخدا
حثاله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سبوس . حسالة . || دانه ٔ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه . || پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن . || کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی . ردی از هر چیز. || اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث : قال لعبداﷲبن ع...
-
واژههای همآوا
-
حساله
لغتنامه دهخدا
حساله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سیم . || سونش سیم . (منتهی الارب ). حسافة. || سبوس جو و جز آن . حثالة. پوست جو که ریزیده شده باشد. || ردی از هر چیز. || خشاره ٔ مردم . فرومایه از مردمان .
-
جستوجو در متن
-
آشخال
لغتنامه دهخدا
آشخال . (اِ) آخال . سقط. افکندنی . نابکار. آشغال . حثاله .
-
حثارة
لغتنامه دهخدا
حثارة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) کاه ریزه . (منتهی الارب ). خرده ٔ کاه .(مهذب الاسماء). حثاله . حفاله . (نشؤ اللغة ص 123).
-
طرطق
لغتنامه دهخدا
طرطق . [ طَ طَ] (ع اِ) دُرد. لرد. دُردی . ثفل . حثاله . رسوب . طرطیر. ج ، طراطق . و رجوع به طرطیر شود. (دزی ج 2 ص 37).
-
حثل
لغتنامه دهخدا
حثل . [ ح َ ] (ع اِ مص ) بدشیرخوردگی کودک . || تبه حالی . || (اِ) فرومایه و بلایه از هر چیزی . و منه الحدیث : اعوذبک أن أبقی فی حثل من الناس . (منتهی الارب ). حثالة.
-
حساله
لغتنامه دهخدا
حساله . [ ح ُ ل َ ] (ع اِ) سیم . || سونش سیم . (منتهی الارب ). حسافة. || سبوس جو و جز آن . حثالة. پوست جو که ریزیده شده باشد. || ردی از هر چیز. || خشاره ٔ مردم . فرومایه از مردمان .
-
چچن
لغتنامه دهخدا
چچن . [ چ ِ چ ِ ] (اِ) در مازندران گیاهی را گویند که در گندم زارها روید، و دانه ای دارد شبیه دانه ٔ گندم ولی سیاه رنگ که با گندم مخلوط شود و نان را بدمزه کند و چون سمی است خورنده ٔ نان را سستی و دوار آرد. نوعی گیاه که در مزرعه ٔ گندم و جو میروید و مح...
-
آشغال
لغتنامه دهخدا
آشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
-
سبوس
لغتنامه دهخدا
سبوس . [ س َ / س ُ ] (اِ) طبری «سوس ». (نصاب طبری 451) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نخاله ٔ هر چیز را گویند عموماً و نخاله و پوست گندم و جو آردکرده را خصوصاً. (برهان ). پوست گندم یعنی آنچه که در غربال بعد از بیختن باقی ماند. (آنندراج ) (غیاث ). پوست...
-
بلایه
لغتنامه دهخدا
بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. ه...
-
ر
لغتنامه دهخدا
ر. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری و منفصله یا خواتیم و آنیه و مهمله (غیر منقوطه ) و نورانیه یا حروف حق و متشابهه یامتزاوجه و...