کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حتمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حتمی
لغتنامه دهخدا
حتمی . [ ح َ ] (ص نسبی ) محتوم . واجب . لازم . حتمی الاجراء، واجب الاجراء. حتمی الوقوع . محتوم الحدوث .
-
واژههای مشابه
-
حتمی الوقوع
لغتنامه دهخدا
حتمی الوقوع . [ ح َ ی یُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) آنچه بناگزیر خواهد شد.
-
واژههای همآوا
-
حطمی
لغتنامه دهخدا
حطمی . [ ح َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به حطمة. بطنی از حلام . (الانساب ).
-
حطمی
لغتنامه دهخدا
حطمی . [ ح ُ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به حطمة ابن ودیعةبن لکینربن اقصی . پدر بطنی از عبدالقیس . و آنان زره گران بودند و حطمیات ، دروع منتسب بدین بطن است . (الانساب ).
-
جستوجو در متن
-
تحقیقی
لغتنامه دهخدا
تحقیقی . [ ت َ ] (ص نسبی ) حتمی و یقینی و بدون شبهه . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحققی شود.
-
عازم
لغتنامه دهخدا
عازم . [ زِ ] (ع ص ) آهنگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوشش کننده . (ناظم الاطباء). کسی که اراده ٔ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ نظام ).
-
بالواجب
لغتنامه دهخدا
بالواجب . [ بِل ْ ج ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + واجب ) بطور واجب . بطور لازم . حتمی . (ناظم الاطباء). وجوباً.
-
ردخور
لغتنامه دهخدا
ردخور. [ رَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، ردشدنی . خورای رد شدن . سزاوار ترک . ترک کردنی : ردخور ندارد؛ قطعی است . حتمی است . (فرهنگ فارسی معین ). دعای او ردخور ندارد؛ ردناشدنی است . (یادداشت مؤلف ).
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ ] (اِخ ) بادای . نام کودکی از ملازمان اونک خان که موجب نجات چنگیزخان از مرگ حتمی شد. رجوع به جهانگشای جوینی چ 1329 هَ . ق . لیدن ج 1 ص 27 شود.
-
خداخواهی شدن
لغتنامه دهخدا
خداخواهی شدن . [ خ ُ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خدا خواستن .هر گاه وقوع امر ناملائمی حتمی باشد ولی آن کار واقعنشود، میگویند: خداخواهی شد که فلان کار واقع نشد.
-
یقینی
لغتنامه دهخدا
یقینی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یقین و حکماً و البته و از روی علم و دانایی و به طور اطمینان و تحقیق . (ناظم الاطباء). حتمی : امور یقینی ؛ امور قطعی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقین شود. || (اصطلاح منطق ) اعتقادی بود جازم مطابق .اعتقاد جازم مرکب ...
-
علی القطع
لغتنامه دهخدا
علی القطع. [ ع َ لَل ْ ق َ ] (ع ق مرکب ) بطور قطع. بیقین . مطمئناً. قطعاً. حتمی . بطور حتم : روی دل از این شاهد بدمهر بگردان کانجا که جمال است علی القطع وفا نیست . اثیر اخسیکتی .علی القطع نپذیرم اقطاع شاهان من و ترک اقطاع و پس انقطاعی .خاقانی .