کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح َ ] (ع مص ) احبن گردیدن ؛ یعنی مستسقی شدن . || حبن بر؛ خشم گرفتن بر. غضبناک شدن بر.
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح َ / ح ُ ] (ع اِ) دفلی . خرزهره . حبین .
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح َ ب َ ] (ع مص ) تشنگی . || حبن بطن ؛ زرداب گرفتن شکم . مرض تشنگی و استسقا و کلانی شکم . (منتهی الارب ). علت استسقاء. بیماری تشنگی . استسقاء .
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح ِ ] (ع اِ) بوزینه . حمدونة. بوزنه . || دمل و ریش مانند دمل و هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. ج ، حبون .
-
حبن
لغتنامه دهخدا
حبن . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ احبن و ج ِ حَبناء.
-
جستوجو در متن
-
حبون
لغتنامه دهخدا
حبون . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حِبن .
-
حبین
لغتنامه دهخدا
حبین . [ ح َ ] (ع اِ) خرزهره . درخت دفلی . (منتهی الارب ). حبن .
-
آغو
لغتنامه دهخدا
آغو. (اِ) دفلی . (مخزن الادویه ). خرزهره . سَم ّالحمار. حبن . حبین . پَهی . خوره .
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ِ ] (ع اِ) گیاهی است ، یا آن قصقاص است ، یا بروق ، یا درخت دفلی . (منتهی الارب ). گیاهی است و بعضی گویند همان قصقاص است و نیز گفته اند بروق است و گروهی دیگر نیز آن را حبن دانند. (از اقرب الموارد).
-
حبناء
لغتنامه دهخدا
حبناء. [ ح َ ] (ع ص ) تأنیث احبن . || کبوتری که بیضه ننهد. ج ، حبن . || پیش پای بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
احبن
لغتنامه دهخدا
احبن . [ اَ ب َ ] (ع ص )مستسقی . مرد استسقاگرفته . آنکه استسقا دارد. (تاج المصادر). آنکه علت استسقا دارد. (زوزنی ). || کلان شکم . (منتهی الارب ). مؤنث : حَبْناء. ج ، حُبن .
-
بناور
لغتنامه دهخدا
بناور. [ ب ُ وَ ] (اِ) دمل . (الابنیه عن حقایق الادویه ). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی دُمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری ). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس ) (برهان ). دمبل بزرگ . (انج...
-
دفلی
لغتنامه دهخدا
دفلی . [ دِ لا ] (ع اِ) دفل ، که گیاهی باشد. (از منتهی الارب ). گیاهی است تلخ مزه با گلی چون گل سرخ و میوه ٔ آن چون «خروب » باشد. الف آن الحاق راست لذا در حال نکره بودن تنوین می پذیرد، و برخی الف آنرا برای تأنیث میدانند و آنرا تنوین ندهند. (از اقرب ...
-
دمیدگی
لغتنامه دهخدا
دمیدگی . [ دَدَ / دِ ] (حامص ) حالت دمیدن . نفخه . (یادداشت مؤلف ). || هر نوع جوش که بر تن برآید چون بثره و آبله و جز آن . آماس . آماه . برآمدگی . (یادداشت مؤلف ). بروز بثور در پوست بدن . (ناظم الاطباء) : دمیدگی دهان را به تازی قلاع گویند. (ذخیره ٔ...