کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حبق نبطی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حبق نبطی
لغتنامه دهخدا
حبق نبطی . [ ح َ ب َ ق ِ ن َ ب َ / ح َ ب َ ق ِ ن َ ] (اِ مرکب ) ریحان الحماحم . (داود ضریر انطاکی ). به لغت اهل شام نوعی از پودنه ٔ باغی باشد که آن را حم نیز گویند. (برهان قاطع). حماحم . نوعی از فوتنج بستانی است . (اختیارات بدیعی ). پودینه ٔ بستانی ....
-
واژههای مشابه
-
حبق اترجی
لغتنامه دهخدا
حبق اترجی . [ ح َ ب َ ق ِ اُ رُ ] (اِ مرکب ) حبق ترنجانی . بادرنگبویه . بادرنجبویه .
-
حبق بستانی
لغتنامه دهخدا
حبق بستانی . [ ح َ ب َق ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) شاهسپرم . شاهسفرم . ریحان الملک .
-
حبق ترنجانی
لغتنامه دهخدا
حبق ترنجانی . [ ح َ ب َ ق ِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) نباتی است طبی که آن را بادرنجبویه ، بادرنگبویه گویند و بالنگو نیز هم آن است و به عربی بقله ٔ اترجیه خوانند. ترنجان . بادرنجویة. (داود ضریر انطاکی ). || نام نوعی ریحان . رجوع به دزی ج 1 ص 245 شود.
-
حبق جبلی
لغتنامه دهخدا
حبق جبلی . [ ح َ ب َ ق ِ ج َ ب َ ] (اِ مرکب ) فلفلمویة.
-
حبق خراسانی
لغتنامه دهخدا
حبق خراسانی . [ ح َ ب َ ق ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) بقله ٔ خراسانیة. صاحب برهان گوید: تره ٔ خراسانیست و آن رستنی باشد ترش مزه و آن را ساق ترشک خوانند و به عربی بقله ٔ حامضه گویند. (آنندراج ). ترشک .
-
حبق صعتری
لغتنامه دهخدا
حبق صعتری . [ ح َ ب َ ق ِ ص َ ت َ ] (اِ مرکب ) حبق کرمانی . شاه اسفرم . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ). شاهسپرم . سلطان الریاحین . ریحان الملک . حبق ملکی . و صاحب برهان گوید: حبق صعتری و حبق کرمانی ، شاهسفرم است که ریحان باشد و آن را ضیمران نیز گ...
-
حبق قرنفلی
لغتنامه دهخدا
حبق قرنفلی . [ ح َ ب َ ق ِ ق َرَ ف ُ ] (اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: فرنجمشگ است بالنگوی خودرو باشد و عوام آن را بالنگوی گنده خوانند.و صاحب اختیارات گوید: برنجمشگ نیز گویند. و در پارس قرنفل بستانی گویند. پرنجمشگ . فرنجمشگ . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی ا...
-
حبق البقر
لغتنامه دهخدا
حبق البقر. [ ح َ ب َ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . بابونج . (داود ضریر انطاکی ). اقحوان . رَبل . اربیان . قراص . کافوری . خامامیلن . || و ظاهراً حبق البقر، همان عین البقر و اقحوان البقر است که مرادف آن در فارسی و عربی گاوچشم . گاوچشمه . چشم گ...
-
حبق الترنجان
لغتنامه دهخدا
حبق الترنجان . [ ح َ ب َ قُت ْ ت ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) بلسان . رجوع به حبق ترنجانی شود.
-
حبق التمساح
لغتنامه دهخدا
حبق التمساح . [ ح َ ب َ قُت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) پودنه ٔ نهری . حبق الماء. رجوع به حبق الماء و تمساح شود.
-
حبق الجسور
لغتنامه دهخدا
حبق الجسور. [ ح َ ب َ قُل ْ ج ُ ] (ع اِ مرکب ) حبق التمساح . رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 245 شود.
-
حبق الراعی
لغتنامه دهخدا
حبق الراعی .[ ح َ ب َ قُرْ را ] (ع اِ مرکب ) برنجاسب . برنجاسف . (ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ). بویمادران . شویلا. بلنجاسف . بویمدران . بومادران .
-
حبق الریحانی
لغتنامه دهخدا
حبق الریحانی . [ ح َ ب َ قُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) آنچه خورده شود از مقل مکی . رجوع به حبق ریحانی شود.