کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حباق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حباق
لغتنامه دهخدا
حباق . [ ح ُ ] (ع اِ) تیز. ضراط. گوز. صوت اسفل انسان . (مهذب الاسماء) : او در ابتدا نحاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان . (جهانگشای جوینی ). || دشنامی است زنان وکنیزکان را، و گویند یا حباق ! دشنام است مردان را. (منته...
-
حباق
لغتنامه دهخدا
حباق . [ ح ُ / ح ِ ] (اِخ ) نام پدر بطنی از تمیم . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
حباج
لغتنامه دهخدا
حباج . [ ح َ ] (ع مص ) چوب بزدن . || تیز دادن . (زوزنی ). رجوع به حباق شود.
-
حبق
لغتنامه دهخدا
حبق . [ ح َ ب ِ ] (ع مص ، اِ) تیز. گوز. (منتهی الارب ). و بیشتر استعمال آن در شتران و گوسفندان است . (آنندراج ). ضُراط.(مهذب الاسماء). حصم . تیز دادن . باد رها کردن . رجوع به حباق و حباج شود. || به تازیانه و رسن و چوب خرما زدن . به شاخ درخت و رسن و ت...
-
ضراط
لغتنامه دهخدا
ضراط. [ ض ُ ] (ع اِ) تیز. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). آواز تیز. (منتهی الارب ). ضِرطه . ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث ) (آنندراج ). بادی که به آواز از مردم جدا شود. باد بُن ِ آدمی . (دهار) : و جایگاه وزارت به اصیل روغدی تفویض کرد،...
-
جندقوقی
لغتنامه دهخدا
جندقوقی . [ ] (اِ) بشیرازی انده قوقا گویند و در پارس دیواستب خوانند. برّی بود و بستانی بود و جندقوق برّی را ورق گویند و حباق خوانند و بیونانی لوطوس اغیربوس و معنی آن جندقوق برّی بود و از آن بستانی را طریفین خوانند و بهترین آن بستانی بود وطبیعت آن گرم...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. (اِ) بادی را گویند که با صدا از راه پایین برآید. (برهان ). به واو مجهول ، بادی که از راه پایین به آواز برآید. (غیاث ). بادی که از راه اسفل برآید. گوزیدن مصدر آن و با لفظ زدن و دادن و جستن مستعمل . (آنندراج ). تیز. حباق . تلنگ . ضرطه : از این تاخ...
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خو...