کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حباری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حباری
لغتنامه دهخدا
حباری . [ ح ُ را ] (ع اِ) (معرب هوبره و آهوبره ) علوقس . هوبره . آهوبره . طایری است بزرگ دانه خوار و مأکول اللحم . و با پیخال خوددر مقابل باز و دیگر جوارح طیور دفاع کند، چه پیخال او سخت دوسنده باشد و چون به پرباز و جز آن افتد پرها بهم ملصق شود بنحوی...
-
واژههای همآوا
-
هباری
لغتنامه دهخدا
هباری . [ هََ ب ْ با ] (اِخ ) عبداﷲبن عمربن عبدالعزیز ابن المنذر. از نسل هباربن الاسود القرشی . دومین امیر هند از خاندان هباری است . وی در سال 250 هَ .ق . بعد از وفات پدرش به امارت هند رسید. پایتخت او شهر منصوره بود. در سال 280 هَ . ق . وفات یافت و ب...
-
هباری
لغتنامه دهخدا
هباری . [ هََ ب ْ با ] (اِخ ) عمربن عبداﷲبن عمربن عبدالعزیز الهباری القرشی ، مکنی به ابوالمنذر. سومین امیر هند از خاندان هباری بود، وی در زمان پدر خود والی قسمتی از متصرفات او بود و در سال 280 هَ . ق . بعد از وفات پدر، به جای او نشست . پایتخت این خان...
-
هباری
لغتنامه دهخدا
هباری . [ هََ ب ْ با ری ی ] (اِخ ) رجوع به ابن هباریة شود.
-
هباری
لغتنامه دهخدا
هباری . [ هََ ب ْ با ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به هباربن الاسودبن مطلب .... القرشی که جد عمربن عبدالعزیز است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
هباری
لغتنامه دهخدا
هباری . [ هََ ب ْبا ] (اِخ ) عمربن عبدالعزیزبن المنذربن الزبیر (یا الربیع)بن عبدالرحمان بن هبار المطلبی اسدی القرشی . والی هند، وی نخستین کس از بنی هبار بود که بر هند استیلا یافت و حکومتی برای خود و خاندانش ترتیب داد. او در هند مقیم بود و هنگامی که ب...
-
جستوجو در متن
-
ابونهار
لغتنامه دهخدا
ابونهار. [ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب المرصع گوید: کنیت حباری است و نهار جوجه ٔ حباری باشد.
-
حباریات
لغتنامه دهخدا
حباریات . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ حُباری ̍.
-
حبرور
لغتنامه دهخدا
حبرور. [ ح ُ ] (ع اِ) بچه ٔ حباری . فرخ حباری . جوجه ٔ هوبره . شوات بچه . (منتهی الارب ). حبریر. ج ، حباریر.
-
وقداق
لغتنامه دهخدا
وقداق . [ ] (اِ) خرچال . میش مرغ . حباری . هوبره . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرچال شود.
-
دقداق
لغتنامه دهخدا
دقداق . [ ] (معرب ، اِ) خرچال . میش مرغ . حُباری ̍. هوبره . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به خرچال شود.
-
بالواد
لغتنامه دهخدا
بالواد. (اِ) مرغی است کلان جثه که شوات و به تازی حباری گویند. (ناظم الاطباء). اما در کتب دیگر که در دسترس بود دیده نشد.
-
تودره
لغتنامه دهخدا
تودره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ) پرنده ایست بزرگ جثه که آن را شکار کنند و گوشت لذیذی دارد و به عربی حباری خوانند. (برهان ). جانوری است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ است و آن را چال نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). هوبره و حباری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ...