کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حباحب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح َ ح ِ ] (اِخ ) نام شهریست . (معجم البلدان ).
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح َ ح ِ ] (ع ص ) ج ِ حبحاب . کوچک از هر چیز. (معجم البلدان چ مصر ج 3 ص 206).
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (اِخ )نام بخیلی مثلی ، که گویند آتشی ضعیف افروختی یا آتش بخاکستر پوشیدی تا مهمان به خیمه ٔ او راه نبرد. || (ع اِ) آتش ضعیف . رجوع به ابوحباحب شود.
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) کرم شب تاب . چراغله . آتشپزه . کرم شب افروز. کرم شب فروز. شب تاب . شب افروز.شب فروز. شب چراغک . آتشک . چراغک . کمیچه . کاونه . سراج اللیل . سوزنه . شب سوزنه . زنازاده . ولدالزنا. گی ستاره . عروسک . یراع . طیبوث . سراج القطل...
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ تیزرو و سبک .
-
واژههای مشابه
-
ام حباحب
لغتنامه دهخدا
ام حباحب . [ اُم ْ م ِ ح ُ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) جانور کوچکی است مانند ملخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) .
-
واژههای همآوا
-
هباهب
لغتنامه دهخدا
هباهب . [ هََ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هبهب . (ناظم الاطباء). رجوع به هبهب شود.
-
جستوجو در متن
-
طینوس
لغتنامه دهخدا
طینوس . (اِ) حباحب است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
سراج القطلب
لغتنامه دهخدا
سراج القطلب . [ س ِ جُل ْ ق ُ ل ُ ] (ع اِ مرکب ) حباحب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کرم شب تاب . رجوع به ضریر انطاکی ذیل حباحب شود.
-
طیبوث
لغتنامه دهخدا
طیبوث . [ طَ ] (ع اِ) کرم شب تاب . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی : حباحب ).
-
فرسطس
لغتنامه دهخدا
فرسطس . [ ف ِ رِ طُ ](معرب ، اِ) بعضی رعی الحمام و بعضی ذراریح گفته و اصل آن است که طائری است که آن را حباحب نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فرستاریون و فرسطایون شود.
-
حبحاب
لغتنامه دهخدا
حبحاب . [ ح َ ] (ع ص ) مردکوتاه زشت روی بدخو. || لاغر و نزار از مردان و شتران . || خرد. ریزه . ج ، حباحِب . || (اِخ ) نام شمشیر عمروبن خلی . (آنندراج ).