کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حال بد زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حال بد زدن
لغتنامه دهخدا
حال بد زدن . [ ل ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حال بد کردن : بمردن خویش را چون فال بد زدهمان فال بد او را حال بد زد.امیرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
حال به حال شدن
لغتنامه دهخدا
حال به حال شدن . [ ب ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) تغییر حالت دادن . حالی بحالی شدن .
-
عرض حال
لغتنامه دهخدا
عرض حال . [ ع َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). دادخواست .شکایت . || ورقه ای که درخواست یا شکایت خود را در آن نویسند. (فرهنگ فارسی معین ). درخواست نامه . عریضه . قسه . شکوائیه . و رجوع به عرض الحال شود.
-
کوفته حال
لغتنامه دهخدا
کوفته حال . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) خراب حال . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بدحال و در حالت هم و غم . (ناظم الاطباء). و رجوع به کوفته حالی شود.
-
صورت حال
لغتنامه دهخدا
صورت حال . [ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چگونگی . چونی . مَثَل . ماجرا : صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی .صورت حال به نوح بن منصور انها کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ) و معتمدی بنزدیک انوشیروان فرستاد و از صورت حال بیاگاهانید. ...
-
فراخ حال
لغتنامه دهخدا
فراخ حال . [ ف َ ] (ص مرکب ) قاهی . (منتهی الارب ). آنکه کار و بارش خوب است . (یادداشت بخط مؤلف ).- فراخ حال بودن ؛ در رفاه زیستن . (یادداشت بخط مؤلف ).- فراخ حالی ؛ غضارت عیش . رفاه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شکسته حال
لغتنامه دهخدا
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . (ناظم الاطباء). محتاج . مفلوک . بیچاره . (آنندراج ). حطیم . (منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم .حافظ.
-
هفت حال
لغتنامه دهخدا
هفت حال . [ هََ ] (اِ مرکب ) همیشه و دایم و علی الدوام و همه حال . (برهان ) : گفت چه طرفه طالعی کز در خانه ٔ ششم مهره به کف ، به هفت حال این همه در مششدری .خاقانی .
-
هم حال
لغتنامه دهخدا
هم حال . [ هََ ] (ص مرکب ) دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه . هم حالت : بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه ، بلکه هم حال .نظامی .غمی کآن با دل نالان شود جفت به همسالان و هم حالان توان گفت .نظامی .
-
آشفته حال
لغتنامه دهخدا
آشفته حال . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) مجذوب . شوریده در اصطلاح صوفیان : ندانی که آشفته حالان مست چرا برفشانند در رقص دست گشاید دری بر دل از واردات فشاند سر دست بر کائنات (کذا). سعدی .مکن عیب آشفته حالان مست که غرق است ، از آن میزند پا و دست . سعدی ...
-
تبه حال
لغتنامه دهخدا
تبه حال . [ ت َ ب َه ْ ] (ص مرکب ) تباه حال . حال تباه . بدحال . حال تبه . رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
درویش حال
لغتنامه دهخدا
درویش حال . [ دَرْ ] (ص مرکب )مقل الحال . کسی که به وضع درویشان باشد : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغزنسرین کان دید کرد لخلخه ٔ رایگان .خاقانی .
-
زبان حال
لغتنامه دهخدا
زبان حال . [ زَ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ناسرایش یعنی آنچه را که بیان میکند وضع شخص و یا حالت شخص و یا شئونات شخص را. (ناظم الاطباء). آنچه را که منسوب الیه نگفته و شاعر و یا نویسنده از حال او چنان بیند که اگر گفتی چنین گفتی : دی کوزه گری بدیدم ا...
-
شیفته حال
لغتنامه دهخدا
شیفته حال . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پریشان حال و شوریده و سرگردان . (ناظم الاطباء).