کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) از شعرای محمد شیبانی خان درسمرقند بود و چون پادشاه افاضل نواز آن شهر فتح کرد بدرگاه آمد. رجوع شود به رجال حبیب السیر ص 196. و چون بیشتر شهرت او به بنایی است ، بدان کلمه رجوع شود.
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) سید عبداﷲ. اصلش از مدینه ٔ طیبه و مولدش عباس آباد اصفهان ، و پدرش از خُدّام کربلای معلی علی وافدیها الرحمة و الرضوان . خط نسخ او بر خط ریحان نوخطان خط نسخ میکشید و در سخن سنجی و سخن پردازی از اصلاح میرزا صائب بر خود می بالید، او راست :ط...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (اِخ ) مولوی الطاف حسین ، وطنش پانی پت ، و در شاه جهان آباد نشو و نما یافته ، نکات علوم متعارفه را بخوبی شکافته . سنجیدگی و فهمیدگی از طبع والایش بر خود می بالد، و جودت وحدت دست و بازوی ذهن رسایش میمالد. نظم و نثر عربی و فارسی دارد و بکمال لطا...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (ع ص ) نعت فاعلی از حلی . بحلیه . متحلی . بزیور آراسته : و این قصیده که ... بدرر تشبیهات حالیست و از معایب خالی . (لباب الالباب ج 2ص 99). بعدل وافر سلطانی حالی گشت . (جهانگشای جوینی ). جهان به ضیاء و روشنی حالی بود. (جهانگشای جوینی ). || نعت ف...
-
حالی
لغتنامه دهخدا
حالی . (ق ) درحال .درساعت . فی الفور. فوراً. همان دم . دردم : روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهاربرد حالی زنش ز خانه بدوش گرده ای چند و کاسه ای دو سیار. دقیقی .خربزه پیش وی نهاد اَشن وز بر او بگشت حالی شاد. غضایری .مردی را بر سر میل فرست...
-
واژههای مشابه
-
حالی به حالی شدن
لغتنامه دهخدا
حالی به حالی شدن .[ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . متلون گردیدن .
-
حالی به حالی گردیدن
لغتنامه دهخدا
حالی به حالی گردیدن . [ ب ِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) حال بحال شدن . تغییر دادن حال .- از حالی به حالی گردیدن : خدایست آنکه ذات بیمثالش نگردد هرگز از حالی به حالی .
-
علی حالی
لغتنامه دهخدا
علی حالی . [ ع َ ی ِ] (اِخ ) (ملا...) کاشانی . رجوع به علی کاشانی شود.
-
کوفته حالی
لغتنامه دهخدا
کوفته حالی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب )خراب حالی . کوفتگی . (فرهنگ فارسی معین ) : حسن ار کوفته مانده ست ز چوگانت چو گوی تو قوی حال بمان کوفته حالی کم گیر.میر حسن دهلوی (از بهار عجم ).
-
شکسته حالی
لغتنامه دهخدا
شکسته حالی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بینوایی . تهیدستی . پریشانی . (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته حال شود.
-
آشفته حالی
لغتنامه دهخدا
آشفته حالی . [ش ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آشفته حال .
-
تبه حالی
لغتنامه دهخدا
تبه حالی . [ ت َ ب َه ْ ](حامص مرکب ) تباه حالی . بدحالی . به روز بلاافتادگی .
-
میانه حالی
لغتنامه دهخدا
میانه حالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) صفت میانه حال . دوری از دو طرف افزونی و کمی . اعتدال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میانه حال شود.
-
افتاده حالی
لغتنامه دهخدا
افتاده حالی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) متواضع بودن . فروتنی . آرام بودن . بی حالی : کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکردسنبل از افتاده حالی همنشین ما شده .