کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حالق
لغتنامه دهخدا
حالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخ...
-
واژههای مشابه
-
حالق الشعر
لغتنامه دهخدا
حالق الشعر. [ ل ِ قُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) سترنده ٔ موی . || دارویی است غالباً آنرا سنگ قیشور دانند. و جالینوس گوید: زرنیخ باشد. (ضریر انطاکی ج 1 ص 116). رجوع به قیشور شود. ابن بیطار گوید: گیاه فاشرا باشد که به فارسی هزارجشان نامند - انتهی . جالینوس ...
-
جستوجو در متن
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ل َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ حالق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حالق شود.
-
حالقون
لغتنامه دهخدا
حالقون . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حالق در حالت رفعی .
-
آلاملیک
لغتنامه دهخدا
آلاملیک .[ م َ ] (اِ) اَلاملیک . کرم دشتی . سپیدتاک . کرمةالبیضاء. حالق الشَّعر. تاک دشتی . هزارجشان . فاشرا. نخوش .
-
حلق
لغتنامه دهخدا
حلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
-
انبالس لوقی
لغتنامه دهخدا
انبالس لوقی . [ اَم ْ ل ُ ] (یونانی ، اِ) فاشرا. هزارجشان . کرمةالبیضاء. حالق الشعر. عنب الحیه . نخوشی . (از برهان قاطع،ذیل فاشرا). رجوع به هر کدام از کلمات مزبور شود.
-
حالقة
لغتنامه دهخدا
حالقة. [ ل ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حالق . || قطع رحم . || زنی که از مصیبتی موی سر خود سترده باشد. || بَدْیُمن . (منتهی الارب ). مشئوم .
-
حوالق
لغتنامه دهخدا
حوالق . [ ح َ ل ِ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پُرها. مملوها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پستانهای پرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جرواتکن
لغتنامه دهخدا
جرواتکن . [ ج َ ت ِ ک َ ] (اِخ ) از قرای سجستان است و آن را کروتکن گویند. (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ) (از مرآت البلدان ج 4 ص 223). و صاحب تاریخ سیستان در ضمن فصل دیه ها آرد: جرواتکن نه از حالق نو است و نه از کهنه . (از تاریخ سیستان چ بهار ص...
-
فاشرا
لغتنامه دهخدا
فاشرا. [ ش َ / ش ِ ] (سریانی ، اِ) نوعی از رستنی باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. خوشه و میوه ٔ آن زیاده بر ده دانه نمیشود، و آن در اول سبز و در آخر بغایت سرخ گردد. و آن را هزارجشان گویند یعنی هزارگز، و به شیرازی نخوشی خوانند بسبب آنکه میوه ٔ آن در ز...
-
بروانیا
لغتنامه دهخدا
بروانیا. [ ب َرْ ] (یونانی ، اِ) به لغت یونانی رستنیی باشد که مانند عشقه بر درختها پیچد و میوه ٔ آن شبیه به انگور است ، بجهت دباغت کردن چرم بکار آید و آنرا به عربی حالق الشعر خوانند چه از آن ریشه ها آویزان می باشد و باین سبب هزارافشان گویندش . (برهان...
-
مزین
لغتنامه دهخدا
مزین . [ م ُ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراینده . آرایشگر. آرایش دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخد) : من آن مزینم که مه و سال بنده وار دارم به فر و زینت مدحت مزینش . سوزنی .|| موی تراش . گرا. دلاک . (زمخشری ). آینه دار. (منتهی الارب ). حجام . (اقرب الموارد) ...