کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالت سیاسی پیدا کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم حالت
لغتنامه دهخدا
هم حالت . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) هم حال : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهید.خاقانی .
-
زبان حالت
لغتنامه دهخدا
زبان حالت . [ زَ ن ِل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان حال : خاقانی را زبان حالت از نا بُده ترجمان ببینم . خاقانی .رجوع به زبان حال و لسان الحال شود.
-
صاحب حالت
لغتنامه دهخدا
صاحب حالت . [ ح ِ ل َ ] (ص مرکب ) دارای جذبه و شور. آنکه حرارتی و عشقی دارد : که صاحب حالتان یکباره مردندز بی سوزی همه چون یخ فسردند.نظامی .
-
حسب حالت
لغتنامه دهخدا
حسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش .نظامی .
-
خوش حالت
لغتنامه دهخدا
خوش حالت . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ] (ص مرکب ) خوش وضع. خوش ترکیب . باقاعده . با ترکیب خوب وزیبا: فلان چشمانی خوش حالت دارد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) حالتی خوش . حالت خوب و نیک .
-
جستوجو در متن
-
بیان
لغتنامه دهخدا
بیان . [ ب َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیدا شدن . (ترجمان القرآن ). اتضاح . (اقرب الموارد): بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. (ناظم الاطباء). || سخن پیدا و گشاده گفتن . || پیدا و ظاهر کردن چیزی . (آنندراج ) (غیا...
-
خلاف پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
خلاف پیدا کردن . [ خ ِ / خ َ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت آغاز کردن . دشمنی کردن : احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرده و نشابور حصار گرفت . (تاریخ سیستان ). سپاه بر او جمع شد و خلاف سکزی پیدا کرد. (تاریخ سیستان ).
-
کرد زنگنه
لغتنامه دهخدا
کرد زنگنه . [ ک ُ دِ زَ گ َ ن َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ جانکی گرمسیر ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
-
کرد شولی
لغتنامه دهخدا
کرد شولی . [ ک ُ دِ ] (اِخ ) طایفه ای است از طوایف قشقائی . (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 81).
-
کاوری
لغتنامه دهخدا
کاوری . [ ] (اِخ ) ایل کرد از طوایف پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96).
-
زیروندی
لغتنامه دهخدا
زیروندی . [ زیرْ وَ ] (اِخ ) ایل کرد از طوایف پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
زینل وند
لغتنامه دهخدا
زینل وند. [ زِ ن َ وَ ] (اِخ ) ایل کرد، ازطوایف پشتکوه . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود.
-
هماوندی
لغتنامه دهخدا
هماوندی . [ هََ وَ ] (اِخ ) از ایلات کرد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 57).
-
دودائی
لغتنامه دهخدا
دودائی . (اِخ ) نام ایلی کرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57).