کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاضریفروشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) صالح بن احمدبن محمدبن عزالدین محمد الصغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد الکبیربن خلیل [اقضی القضاة ] حاضری الاصل حلبی حنفی . مدتی نائب قاضی القضاة جمال الدین یوسف سبطبن آجاحنفی بود و جمله ٔ «الحمد ﷲ رب العالمین » امضای او بود. بسا...
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) نسبت به جدّ، و بدان منسوب است ابوبشر محمدبن احمدبن حاضر الطوسی . الحاکم ابوعبداﷲ الحافظ در تاریخ خود از او نام برد و گوید ابوالبشر حاضری با مردم صحبت میداشت و به نیک محضری موصوف است و بسیاری از شیوخ را بخراسان و عراق دیدار کرده...
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هَ . ق . در حلب ، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت ، و از شمس عسقلانی و محمدبن محمدبن عمربن عوض ، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت . مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاَّخر س...
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (حامص ) حضور : گفتم خواجه ٔ بزرگ تواند دانست ، درمان این ، بی حاضری وی راست نیاید. (تاریخ بیهقی ).
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی . و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل . وکاث . عجالة. عجول . مرادف ...
-
حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حاضر و حاضرة.
-
فروشی
لغتنامه دهخدا
فروشی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) قابل فروش . فروختنی . درخور فروش . مال فروش . برای فروش . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
فروشی
لغتنامه دهخدا
فروشی . [ فْرَ / ف َ رَ وَ ](اِ) فروهر. فره وشی . رجوع به فره وشی و فروهر شود.
-
حاضری سیب
لغتنامه دهخدا
حاضری سیب . [ ض ِ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی مطبوخ از سیب .
-
عرق فروشی
لغتنامه دهخدا
عرق فروشی . [ ع َ رَ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل عرق فروش . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ عرق فروش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کبریت فروشی
لغتنامه دهخدا
کبریت فروشی . [ ک ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل آنکه کبریت فروشد. || (اِ مرکب ) جای فروختن کبریت . جایی که در آن کبریت فروشند.
-
کلی فروشی
لغتنامه دهخدا
کلی فروشی . [ ک ُل ْ لی ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کلی فروش . عمده فروشی . و رجوع به کلی فروش شود.
-
گل فروشی
لغتنامه دهخدا
گل فروشی . [ گ ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل گل فروختن .
-
گنده فروشی
لغتنامه دهخدا
گنده فروشی . [ گ َ دَ / دِ ف ُ ](حامص مرکب ) عمل گنده فروش . رجوع به گنده فروش شود.
-
کلاه فروشی
لغتنامه دهخدا
کلاه فروشی .[ ک ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل کلاه فروش . فروختن کلاه . || (اِ مرکب ) محل فروش کلاه . جائی که در آن کلاه فروشند. و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبهای آن شود.