کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاضرجواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاضرجواب
لغتنامه دهخدا
حاضرجواب . [ ض ِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه عادةً جواب فی الحال تواند گفتن . آنکه زود پاسخ کندگفته ای را. آنکه بی اندیشه پاسخ سخن ها گوید. نَقِل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زنبر. (منتهی الارب ) لُقاعة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : ساقیان نادر...
-
جستوجو در متن
-
لقاعة
لغتنامه دهخدا
لقاعة. [ ل ُق ْ قا ع َ ] (ع ص ) گول . || لقب نهنده مردم را. فسوس کننده . || مرد نیک زیرک ، سخن ساز حاضرجواب . (منتهی الارب ). مرد بسیارگوی و حاضرجواب . (منتخب اللغات ). ج ، لقاعات . گویند فی کلامه لقاعات ؛ کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید....
-
ذملقانی
لغتنامه دهخدا
ذملقانی . [ ذَ م َل ْ ل َ نی ی ] (ع ص ) مرد فصیح زبان . مرد زبان آور. مرد زودگوی و حاضرجواب .
-
مالایعنیه
لغتنامه دهخدا
مالایعنیه . [ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مالایعنی . آنچه قابل اعتنا نباشد: و هنگام اشتغال بمالایعنیه حاضرجواب تر. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ). و رجوع به مالایعنی شود.
-
کندجواب
لغتنامه دهخدا
کندجواب . [ ک ُ ج َ ] (ص مرکب ) کسی که در پاسخ دیگران کند است . مقابل حاضرجواب . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه زود جواب ندهد : خود می دهم انصاف زحد رفت سوءالم از تیززبانیم لبش کندجواب است .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
-
گاورش
لغتنامه دهخدا
گاورش . [ وْ رُ ] (اِخ ) قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو، وی یکی از ولگردان پاریس و حاضرجواب ، بذله گو و شوخ و در عین حال شجاع و سخی است . نام وی در زبان فرانسه معروف است .
-
زنبر
لغتنامه دهخدا
زنبر. [ زَم ْ ب َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) مرد حاضرجواب . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
نادره گوینده
لغتنامه دهخدا
نادره گوینده . [ دِ رَ / رِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نادره گو : ساقیان نادره گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک طمغاجی حاضرجواب .مختاری غزنوی .
-
حاضرجوابی
لغتنامه دهخدا
حاضرجوابی . [ ض ِ ج َ ] (حامص مرکب ) بدون اندیشه جواب دادن . زود پاسخ دادن . بدون اندیشه پاسخ دادن . چگونگی و حالت حاضرجواب : و ابوالاسودمعروف است به حاضرجوابی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).بیاران گفت کز خاکی وآبی ندیدم کس بدین حاضرجوابی .نظامی .
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف زوزنی . مردی ادیب و از شعراء ظرفاء بود. پادشاهان خراسان او را جهت ندیمی خویش و تربیت و تعلیم فرزندانشان برگزیدند. وی مردی بسیار بذله گو و حاضرجواب و کوتاه قامت بود و قیافه ای مضحک داشت . سال 431 هَ . ق ....
-
نقل
لغتنامه دهخدا
نقل . [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) مکان نَقِل ؛ جای سنگناک بادرخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذونَقَل . سنگناک . (از اقرب الموارد). || رجل نَقِل ؛ مرد حاضرجواب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). حاضر ا...
-
زنبر
لغتنامه دهخدا
زنبر. [ زُم ْ ب ُ ] (ع ص ) کودک حاضرجواب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خفیف ظریف سریع الجواب . (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. خُرد و ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صغیر. (اقرب الموارد).
-
تایلر
لغتنامه دهخدا
تایلر. [ ل ُ ] (اِخ ) جان . شاعر انگلیسی (1580-1653 م .). چون مرد فقیری بود بخدمت ناخدایی درآمد و بهمین سبب وی را «شاعر آب » لقب دادند. و در سال 1642 م . با پس اندازی که کرده بود به اکسفورد رفت و میکده ای برپا ساخت که محل آمد و رفت دانشجویان بود. تای...
-
ریشلیو
لغتنامه دهخدا
ریشلیو. [ ش ِ ی ُ ] (اِخ ) آرمان دلاپرت (1696 - 1788 م .). مارشال فرانسه . نوه ٔ برادر کاردینال ریشلیو. وی مردی حاضرجواب و بذله گو ولی مرموز بود. او در دوره ٔ نیابت سلطنت و عهد لویی پانزدهم دخالت مؤثر در امور داشت و پرت ماهون را تسخیر کرد. (فرهنگ فا...