کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاصل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سال حاصل
لغتنامه دهخدا
سال حاصل . [ ص ِ ] (اِ مرکب ) محصول و حاصل سال . (ناظم الاطباء). آنچه در سال از محصول بدست آید.
-
بی حاصل
لغتنامه دهخدا
بی حاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) بیهوده . بی فایده . بی نفع. بلاجدوی . لاطائل . (یادداشت بخط مؤلف ) : خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز. ناصرخسرو.ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرابسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم . ناصرخسرو.میدهد دل مر ت...
-
حاصل ضرب
لغتنامه دهخدا
حاصل ضرب . [ ص ِ ل ِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از ضرب چند عدد در یکدیگر بدست آید، مثلاً حاصل ضرب 5 در 6، سی باشد: 30 = 6 * 5 .
-
حاصل کلام
لغتنامه دهخدا
حاصل کلام . [ ص ِ ل ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) خلاصه ٔ کلام . مجمل سخن . (آنندراج ) : رنجش از هواخواهان شیوه ٔ مروّت نیست جان من مرنج از من حاصل کلام این است .ملا آفرین لاهوری .
-
حاصل چینی
لغتنامه دهخدا
حاصل چینی . [ ص ِ ] (حامص مرکب ) درو. درویدن محصول . حصاد. جَنْی .
-
حاصل خیز
لغتنامه دهخدا
حاصل خیز. [ ص ِ ] (نف مرکب ) بَرْوَر. برومند: زمینی حاصل خیز.
-
حاصل خیزی
لغتنامه دهخدا
حاصل خیزی . [ ص ِ ] (حامص مرکب ) برومندی . بَرْوَری .
-
خاک حاصل پرور
لغتنامه دهخدا
خاک حاصل پرور. [ ک ِ ص ِ پ َرْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زمین قابل که در آن زراعت خوب و بالیده شود : یکی صد میشود تخم کدورت در دل تنگم زمین دردمندان خاک حاصل پروری دارد.صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بحاصل کردن
لغتنامه دهخدا
بحاصل کردن . [ ب ِ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حاصل کردن . (آنندراج ). رجوع به حاصل شود.
-
وارسی کردن
لغتنامه دهخدا
وارسی کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدگی کردن و بطور دقیق آگاهی حاصل کردن . (از ناظم الاطباء). تحقیق . تفتیش کردن . نیک تفتیش کردن . تجسس . تفحص کردن . پژوهش کردن . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
اندوزیدن
لغتنامه دهخدا
اندوزیدن . [ اَ دَ ] (مص ) اندوخته کردن . حاصل کردن . فراهم آوردن . (ناظم الاطباء). اندوختن . (فرهنگ فارسی معین ). جمع کردن وحاصل کردن . (آنندراج ). || قرض واپس دادن . || دور کردن و فرستادن . (ناظم الاطباء).
-
استکساب
لغتنامه دهخدا
استکساب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حاصل کردن چیزی یا هنری بسعی خود. || طلب گردآوری چیزی کردن . (غیاث ).
-
عقیم کردن
لغتنامه دهخدا
عقیم کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازا کردن . سترون کردن . || اخته کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || بی حاصل کردن . بی ثمر ساختن . (فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی ، عاری از میکرب ساختن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عقیم شود.
-
استحصال
لغتنامه دهخدا
استحصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حاصل کردن . || طلب حصول .