کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاشیه چین دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حاشیة
لغتنامه دهخدا
حاشیة. [ ی َ ] (ع اِ) رجوع به حاشیه شود.
-
حاشیه بندی
لغتنامه دهخدا
حاشیه بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (حامص مرکب ) برآوردن مرز. گل کاری کردن دور باغچه ها.
-
حاشیه دوزی
لغتنامه دهخدا
حاشیه دوزی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) دوختن . حاشیه ٔ پارچه ها و جامه ها بطرزی خاص .
-
حاشیه زاده
لغتنامه دهخدا
حاشیه زاده . [ ی َ / ی ِ دَ / دِ] (ص مرکب ) حقیرزاده . چاکرزاده . بی اصل و نسب : و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 93).
-
حاشیه نشین
لغتنامه دهخدا
حاشیه نشین . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه درحاشیه ٔ مجلس نشیند. حاضری در مجلس که بکاری نیست .- امثال : حاشیه نشین دلش فراخ است (یا گشاد است ) ؛ یعنی چون سود و زیانی در امرندارد هرچه بیشتر و بهتر و پر خرج تر را رأی دهد، نظیر: از کیسه خلیفه می...
-
حاشیه نویس
لغتنامه دهخدا
حاشیه نویس . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (نف مرکب ) محشی . نویسنده ٔ حواشی . رجوع به حاشیه نویسی شود.
-
حاشیه نویسی
لغتنامه دهخدا
حاشیه نویسی . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) تحشیه . نوشتن حواشی . گویند تعلیقه بحواشی کتب معقوله و فلسفه گفته شود،و حاشیه برای جز آن باشد. چه حاشیه از حشو و بمعنی زائد است و اهل فلسفه از اطلاق این نام بتعلیقات خود ابا دارند. و از آنجا که حاشیه نویسی...
-
جستوجو در متن
-
کبابة
لغتنامه دهخدا
کبابة. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) دارویی است که از چین خیزد و مشهور به کبابه ٔ چینی است . (منتهی الارب ). دارویی چینی است . (اقرب الموارد). دارویی است که آن را حب العروس خوانند و چینی آن بهتر است و آنرا از جزیره ٔ شلاهطه آورند، گرم و خشک است . (برهان ) (آنند...
-
اشکسته
لغتنامه دهخدا
اشکسته . [ اِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) شکسته . بشکسته . مکسور. مکسّر : دست اشکسته برآرد در دعاسوی اشکسته برد قفل جدا. مولوی .جبر چبود بستن اشکسته رایا بپیوستن رگ بگسسته را. مولوی .|| (اِ) در تداول خراسان ، تپه و ماهور یا زمین پر تپه و ماهور. مأخ...
-
نشت
لغتنامه دهخدا
نشت . [ ن َ ] (ص ) در خراسان نشت به معنی زرد است ، گویند «انگور قدری نشت شده »؛ نیز پارچه ٔ نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. (از فرهنگ نظام ). طبری : نشت (جل ، کهنه و پوسیده ) در گیلکی به معنی چین دار و تا شده (کاغذ، جامه و غی...
-
والان
لغتنامه دهخدا
والان . (اِ) بادیان را گویند که رازیانه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). رازیانه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). بادیان . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رازیان ، لیکن اصح آن است که والان دو قسم است : والان بزرگ رازیان ، و والان خورد [ : خرد ]...
-
سغد
لغتنامه دهخدا
سغد. [ س ُ ] (اِخ ) نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک سمرقند. گویند آب و هوای آن در نهایت لطافت باشد و آن بسغد سمرقند شهرت دارد.آن را بهشت دنیا هم میگویند. (برهان ). سغد سرزمینی است در آسیای مرکزی کلمه ٔسغدی در پارسی باستان «سوغوده » یا «سوغد» در اوس...
-
مامیران
لغتنامه دهخدا
مامیران . (اِ) نوعی از عروق الصفراست و آن دوایی باشد زردرنگ به سبزی مایل ، باریک و گره دار می شود. گرم و خشک است در چهارم . یرقان را نافع است و آن را به عربی بقلة الخطاطیف و شجرةالخطاطیف خوانند... (از برهان ). بیخی است مشابه زردچوب که به دوای چشم به ...
-
نافه
لغتنامه دهخدا
نافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) پهلوی : نافَک (ناف )، بلوچی : ناپَگ ، نافَگ ، نافَغ (ناف )، کردی : نابک (ناف )، ارمنی : نَپَک (کیسه ٔ مشک )، افغانی دخیل : نافه (کیسه ٔ مشک )، ایضاً کردی : ناوک (ناف )، نَفْک ، نَفْکه ، نَوک ، ناوک ، نوک ؛ لری : نَووک (کیسه ...