کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حازمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (اِخ ) ابوالفضل منجم . صاحب نامه ٔ دانشوران آرد: وی از اکابر منجمین و حکماو از اعاظم متبحرین و فضلاست . مولد و منشای وی بغداداست در همان دیار بکسب فضائل و کمالات پرداخت و رهسپار طریق علوم متعلقه بنجوم گردید تا خود را بسر منزل مقصود رسا...
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم بن حازم المؤذن البخاری الحازمی . یکی از مشایخ وثقات محدثین بخارا. وی ندیم وزیر ابوعلی بلعمی و صاحب سرّ او بود. حازمی ببغداد رفت و در آنجا از اسحاق بن احمدبن خلاد ازدی و عبداﷲبن محمدبن یعقوب حارثی بخاری و ع...
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (اِخ ) الهمدانی . محمدبن موسی بن عثمان بن حازم ملقب به زین الدین و مکنی به ابی بکر، معروف به حازمی همدانی . محدثی شافعی . مولد وی 548 و یا 549و وفات 584 هَ . ق . ببغداد. او راست : الاعتبار فی بیان الناسخ والمنسوخ من الآثار (در حدیث )، ...
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان ، از او روایت کند. رجوع به کلمه ٔ هَکِر در معجم البلدان ، و المعرب جوالیقی چ مصر ص 353 شود.
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [ زِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به حازم .
-
حازمی
لغتنامه دهخدا
حازمی . [زِ ی ی ] (اِخ ) نسابه است و او راست : کتاب النسب . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 297 و 298 و 299 شود.
-
جستوجو در متن
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هََ ] (اِخ ) حازمی گوید: موضعی است که در شعر بعضی از شعرا آمده . (از معجم البلدان ).
-
قصران
لغتنامه دهخدا
قصران . [ ق َ ] (اِخ ) حازمی گوید شهری است در سند. (معجم البلدان ).
-
عما
لغتنامه دهخدا
عما. [ع َم ْ ما ] (اِخ ) ناحیه و صقعی است در صحرای خُساف بین بالس و حلب . (از معجم البلدان یاقوت از حازمی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن حازم حازمی . محدث است .
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اَرْ را ] (اِخ ) بقول حازمی از نواحی حلب است و یاقوت گوید من بدان وثوق ندارم . (معجم البلدان ).
-
اثوار
لغتنامه دهخدا
اثوار. [ اَث ْ ] (اِخ ) ریگی است در جانب سندالابارق که در قسمت سفلی وتِدات است و حازمی گفته که آن ریگزاری است در بلاد عبداﷲبن غطفان . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
افاعیه
لغتنامه دهخدا
افاعیه . [ اُ ی َ ] (اِخ ) رودباری است به منی . (منتهی الارب ). وادی است از منی بدان جا آب جریان می یابد. و حازمی آن را در راه مکه از طریق کوفه ، آورده است . (از معجم البلدان ).
-
صائر
لغتنامه دهخدا
صائر. [ ءِ ] (اِخ ) حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمدبن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است . (معجم البلدان ).