کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حازر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حازر
لغتنامه دهخدا
حازر. [ زِ ] (اِخ ) مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته : «الحازر = الخازر» و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل . رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود.
-
حازر
لغتنامه دهخدا
حازر. [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزر و مَحزَرة.اندازه کننده . دیدزن . خراص . || شیر ترش . (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز. || ترش ، از شیر و نبیذ. || آرد جو که بوی آن خوش نباشد. || روی ترش و عبوس . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
هاذر
لغتنامه دهخدا
هاذر. [ذِ ] (ع ص ) یوم هاذر؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شدیدالحّر. (اقرب الموارد).
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن مهاجر باهلی ، مکنی به ابوعیسی . تابعی است .
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان ). || کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب ).
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...
-
حاذر
لغتنامه دهخدا
حاذر. [ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده . (مهذب الاسماء). ترساننده . ترسنده . پرهیزنده . ج ، حاذرون .
-
جستوجو در متن
-
دیدزن
لغتنامه دهخدا
دیدزن . [ زَ ] (نف مرکب ) دیدزننده . آنکه قیمت و یا وزن و یا مخارج چیزی را تخمین کند. خارص . حازر. حراز. خراص . (از یادداشت مؤلف ).
-
زبان گز
لغتنامه دهخدا
زبان گز. [ زَ گ َ ] (نف مرکب ) چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج ). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف . (ناظم الاطباء). چیزی که بواسطه ٔ تندی زبان را بگزد. (ناظم الاطباء). حازر؛ شیرترش زبان گز. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ...
-
خازر
لغتنامه دهخدا
خازر. [ زِ ] (اِخ ) ظاهراً نام مکانی بوده است در بغداد. صاحب مجمع الامثال میدانی این کلمه را جازَر ذکر کرده و میگوید بخط ازهری این کلمه خازر آمده است ویوم خازر جنگی بوده است که در خازر بین اهل عراق و ابراهیم بن الاشتر از یکسو با عبیداﷲبن زیاد و اهل ش...