کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حار یابس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حار یابس
لغتنامه دهخدا
حار یابس . [ حارْ رُ ب ِ ] (ع ص مرکب ) گرم و خشک . یکی از امزجه ٔ نه گانه ٔ طب قدیم .
-
واژههای مشابه
-
زیت حار
لغتنامه دهخدا
زیت حار. [ زَ / زِ ت ِ حارر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیت بزرالکتان . (دزی ج 1 ص 616). رجوع به زیت بزرالکتان شود.
-
جستوجو در متن
-
هشت طبع
لغتنامه دهخدا
هشت طبع. [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) گویند طباع هشت باشد: حار، بارد، رَطْب ، یابس ، حار رطب ، حار یابس ، بارد رطب ، بارد یابس : هم با عدم پیاده فرورو به هشت طبعهم با قدم سوار برون ران به هفت خوان .خاقانی .
-
اصول قوابس
لغتنامه دهخدا
اصول قوابس . [ اُ ل ِ ق َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیخ اشراق در ضمن بحث از برزخها آرد: اصول قوابس چهار است : بارد یابس که زمین باشد، و بارد رطب یا آب ، و حار رطب یعنی هوا، و حار یابس یا آتش . رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 188 شود.
-
یابس
لغتنامه دهخدا
یابس . [ ب ِ ] (ع ص ) خشک . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (ناظم الاطباء). خشک و خشکی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مقابل رَطْب . ج ، یَبس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- حجر یابس ؛ سنگ سخت . یقال هذا ایبس من الحجر؛ ای اصلب ...
-
مشک طرامشیع
لغتنامه دهخدا
مشک طرامشیع. [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که وی را در خراسان کاکوتی گویند و بعضی فودنج گویند. حار یابس فی الثلاثه . (بحر الجواهر). مشک طرامشیر. رجوع به همین کلمه شود.
-
لحییس
لغتنامه دهخدا
لحییس . [ ل ُ ] (معرب ، اِ) نبت بری وجبلی یرتفع نحو ذراع له حب اسود، مرالطعم فی حجم العدس حار یابس فی الثانیة ینفع من السموم خصوصاً العقرب و یحلل الریاح الغلیظة و یفتح السدد و یزیل الفواق و الیرقان و شربته مثقال . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
-
یبوسة
لغتنامه دهخدا
یبوسة. [ ی ُ س َ ] (ع اِمص ) خشکی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). ضد رطوبت . (از اقرب الموارد). || در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم کیفیتی است که صعوبت تشکل و تفرق و اتصال را در جسم موجب می شود. (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد). یکی از کیف...
-
میویزج
لغتنامه دهخدا
میویزج . [ می زَ ] (معرب ، اِ) میویزک . حب الراس . اسطافیس اغریا. زبیب الجبل . زبیب بری . (یادداشت مؤلف ). زبیب الجبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). هو الزبیب الجبلی و فی شربه خطر. حار یابس فی الثالثة. الشربة منه ثلاث حبات ... (از بحر الجواهر). ضرس الع...
-
اسفولوفندریون
لغتنامه دهخدا
اسفولوفندریون . [ اِ لو ف َ ] (معرب ، اِ) (مصحف اسقولوفندریون ) نباتی است صخری و در جائی که آفتاب نتابد روید بدون شکوفه و بی ساق و اطراف برگهای آن کنگره داراست و در اکتوبر یعنی امشیر آنرا بگیرند. در دوّم حارّ و در سوم یابس است . مفتح و مدرّ است و در ...
-
لسان السبع
لغتنامه دهخدا
لسان السبع. [ ل ِ نُس ْ س َ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است دوائی ، برگش دراز و اطراف او مانند اره و صلب وسبز مایل به سفیدی و زردی و شاخها پراکنده و بقدر دو ذرع و بر سر آن قبه ای مستدیر و گلش بنفش و بیخ او مربع و سیاه و ربیعی است . در سوّم گرم و خشک و ط...
-
پودینه
لغتنامه دهخدا
پودینه . [ ن َ / ن ِ ](اِ) پونه . پودنه . فوتنج . حبق . نعناع . نعنع. غاغ . (منتهی الارب ). پودنه ٔ بستانی . فودنج . || پودینه ٔ نهری . پودینه جویباری ؛ حبق الماء. حبق التمساح ؛ پونه ٔ متداول امروز. رجوع به پودنه ٔ لب جوی شود. || پودینه ٔ کوهی ؛ سعتر...
-
قرطم
لغتنامه دهخدا
قرطم . [ ق ِ طِ/ ق ُ طُ ] (معرب ، اِ) عصفر و تخم عصفر برای مسلح بلغم لزج و قولنج قوی الاثر وریختن آب گرم آن را بر شیر تازه درحال منجمد گرداندو شستن بدن و سر به مغز آن شپش را بکشد و رنگ بدن را نیکو و جلد را نرم کند و مغز آن باهی است و احتقان بدان نافع...