کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجت روا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاجت روا کردن
لغتنامه دهخدا
حاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
-
واژههای مشابه
-
صلاة حاجت
لغتنامه دهخدا
صلاة حاجت . [ ص َ ت ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نماز حاجت . نمازی که خواندن آن بهنگام درخواست حاجتی از خدا سنت است . مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در مشکاة در باب تطوع ،از عبداﷲبن ابی اوفی آرد که رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم فرمود: کسی را که حاجت...
-
قبله ٔ حاجت
لغتنامه دهخدا
قبله ٔ حاجت . [ ق ِ ل َ / ل ِ ی ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبله ٔ حاجات . آنکه حاجتمندان بدو روی آورند و قضای حاجت خود از او خواهند : خسروان قبله ٔ حاجات جهانند ولی سببش بندگی حضرت درویشان است .حافظ.
-
بی حاجت
لغتنامه دهخدا
بی حاجت . [ ج َ] (ص مرکب ) آنکه احتیاج ندارد. بی نیاز : ور تو خود از حجت بی حاجتی نه بتو مر حجت را حاجت است . ناصرخسرو.بی حاجتم بفضل خداوند لاجرم اندر جهان ز هر که بمن نیست حاجتش .ناصرخسرو.
-
حاجت آوردن
لغتنامه دهخدا
حاجت آوردن . [ ج َ وَ دَ ] (مص مرکب ) حاجت خواستن . سؤال . دعا. حاجت برداشتن . || نیازمند ساختن : ز بدروز، بی بیم داریمتان به بدخواه حاجت نیاریمتان .فردوسی .
-
حاجت خواستن
لغتنامه دهخدا
حاجت خواستن . [ ج َ خوا/ خا ت َ ] (مص مرکب ) سؤال . (دهار). دعا : حاجت خویش بی محابا بباید خواست . (کلیله و دمنه ).ای جهانداری کاین چرخ ز حق حاجت خواست که تو بر لشکر بدخواهانش بگمار مرا.منطقی .
-
حاجت گاه
لغتنامه دهخدا
حاجت گاه . [ ج َ ] (اِ مرکب ) آب خانه . ادب خانه . مستراح . مبرز. مبال .
-
حاجت جای
لغتنامه دهخدا
حاجت جای . [ ج َ ت ْ ] (اِ مرکب ) بیت الخلا. حَش ّ. مبرز. (منتهی الارب ). ادب خانه . مبال .
-
حاجت روائی
لغتنامه دهخدا
حاجت روائی . [ ج َ رَ ] (حامص مرکب ) نجاح .
-
قبله گاه حاجت
لغتنامه دهخدا
قبله گاه حاجت . [ ق ِ ل َ / ل ِ هَِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه حاجت ها برآورد. آنکه در خواستن نیازها بدو روی آورند : چون قبله گاه حاجت عالم همین در است صائب چرا گدای در دل نمیشوی .صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
روا شدن
لغتنامه دهخدا
روا شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برآمدن . مَقْضی ّ شدن . برآورده شدن . نُجْح . نَجاح . (دهار). رجوع به روا و روا گشتن و روا کردن شود : صد بندگی شاه ببایست کردنم از بهر یک امید که از وی روا شدم . ناصرخسرو.خاقانی عیدآمد ز خاقان بیمن خودهر کار کز خدای...
-
روا کردن
لغتنامه دهخدا
روا کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن خواهش کسی .اسعاف . اجابت کردن . اِنجاز. نَجْز. مقضی کردن . استجابت کردن . رجوع به روا داشتن و روا شود : سه حاجت روا کن مرا هم کنون بدان تا نیایم زدینت برون . شمسی (یوسف و زلیخا).دنیا بمهر حاجت من می روا کند...
-
اسآل
لغتنامه دهخدا
اسآل . [ اِس ْ ] (ع مص ) روا کردن حاجت کسی را. (منتهی الارب ). حاجت روا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برآوردن حاجت .