کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حائک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حائک
لغتنامه دهخدا
حائک . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حوک و حیاکت و حیاک . بافنده . جولاه . جولاهه . جولا. نسّاج . گوفشانه . پای باف . همگر. جشیر. جشیره . بافکار. || نعت فاعلی از حیک و حَیکان . آنکه خرامد. آنکه گرازان رود. آنکه گاه رفتن دوش و تن جنباند. آنکه گاه رفتن دو...
-
واژههای مشابه
-
ابن حائک
لغتنامه دهخدا
ابن حائک . [ اِ ن ُ ءِ] (اِخ ) ابومحمد حسین بن احمدبن یعقوب همدانی . عالم جغرافیائی نحوی لغوی . وفات 334 هَ .ق . صاحب تصنیفات در جغرافیا مانند کتاب المسالک و الممالک . عجائب الیمن . جزیرةالعرب و اسماء بلادها و اودیتها و غیر آن .
-
جستوجو در متن
-
حوکة
لغتنامه دهخدا
حوکة. [ ح َ وَ ک َ ] (ع ص ، اِ) حاکة. ج ِ حائک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردان بافنده . (آنندراج ). بافندگان . نساجان . جولاهان . جولاهگان . رجوع به حائک شود.
-
وصاد
لغتنامه دهخدا
وصاد. [ وَص ْ صا ] (ع ص ) بافنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نساج و حائک . (از اقرب الموارد).
-
جولا
لغتنامه دهخدا
جولا. (ص ، اِ) نساج . بافنده . حائک . جولاهه . جولاه . رجوع به جولاه و جولاهه شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن حائک . رجوع به حسین بن احمدبن یعقوب همدانی ... شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ](اِخ ) ابن حائک . رجوع به حسن بن احمدبن یعقوب شود.
-
بافتکار
لغتنامه دهخدا
بافتکار. (ص مرکب ) که بافد. که بافتن پیشه دارد. جولاهه . بافنده . حائک . آنکه کارش بافتن است . نساج : این بافتکار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بود کارش .ناصرخسرو.
-
حاکة
لغتنامه دهخدا
حاکة. [ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حائک . بافندگان . نساجان . جولاهان . جامه بافان . جولاهگان . قوم حاکة و قوم حوکة. (از منتهی الارب ).
-
جوشیر
لغتنامه دهخدا
جوشیر. [ ج َ / جُو ] (اِ) بر وزن جوگیر، نوعی از آش باشد که خورند. (آنندراج ) (برهان ). جوشیره . جشیر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || جولاه و بافنده را نیز گویند و بعربی حائک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جوشیره شود.
-
جلاهق
لغتنامه دهخدا
جلاهق . [ ج ُ هَِ ] (معرب ، اِ) کمان گروهه . (منتهی الارب ). بندق . (اقرب الموارد). || کمان . (ازاقرب الموارد). || بافنده . (ناظم الاطباء).حائک . || کلافه ٔ ریسمان . (ناظم الاطباء).
-
جشیر
لغتنامه دهخدا
جشیر. [ ج َ ] (اِ) جولاهه را گویند و به عربی حائک خوانند. (برهان قاطع). || (ع اِ) تیردان چرمین . (منتهی الارب ). || جوال ستبر. || انبان . || (ص ) مرد بی زن . مرد عزب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جباء
لغتنامه دهخدا
جباء. [ ج َ ب َءْ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). کوهی است به یمن نزدیک جند و گویند قریه ای است بیمن و ابن حائک آرد: قریه یا شهری است معافر را. (از معجم البلدان ) (از مراصدالاطلاع ).