کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حائم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حائم
لغتنامه دهخدا
حائم . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَوم و حَوام و حیام و حومان . گرد چیزی گردنده . ج ، حوم . || قاصد و عازم و آهنگ کننده ٔ کاری . ج ، حُوّم . || تشنه . ظمآن . عطشان . ج ، حوائم ، حُوّم .
-
جستوجو در متن
-
حوم
لغتنامه دهخدا
حوم . [ ح ُوْ وَ ] (ع ص ) ج ِ حائم ،عطشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حائم شود.
-
حایم
لغتنامه دهخدا
حایم . [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به حائم شود.
-
جاثم
لغتنامه دهخدا
جاثم . [ ث ِ ] (اِخ ) دلال بن مرید. محدث است و ابراهیم بن فهد از وی روایت دارد. و یا آن حائم بحاء مهمله است . (منتهی الارب ). و رجوع به حاثم در همین لغت نامه شود.
-
حوم
لغتنامه دهخدا
حوم . [ ح َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ شتران تاهزار یا بی نهایت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گله ٔبزرگ از شتران . (اقرب الموارد). || (مص ) حومان . گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). || ...