کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حائل
لغتنامه دهخدا
حائل . [ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. || موضعی است میان دو کوه .
-
حائل
لغتنامه دهخدا
حائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ . شتر نازا. ناقه ٔ حائل ؛ آنکه باردار نشده باشد از گشن یا...
-
واژههای مشابه
-
ابن حائل
لغتنامه دهخدا
ابن حائل . [ اِ ن ُ ءِ ] (اِخ ) هارون . اصل او از یهود، از مردم حیره . شاگرد ابوالعباس مبرد. و کتابی چند در نحو دارد. (ابن الندیم ).
-
ام حائل
لغتنامه دهخدا
ام حائل . [ اُم ْ م ِ ءِ ] (ع اِ مرکب ) ناقه . (المرصع). || مادر بچه ٔ نوزاد. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
حولل
لغتنامه دهخدا
حولل . [ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حائل . (منتهی الارب ).- حائل حولل و حائل حول ؛ مبالغه است یا آنکه یکسال باردار نشود آنرا حائل گویند و آنکه دو سال باردار نشود حایل حول و حائل حولل . (منتهی الارب ).
-
اطهار
لغتنامه دهخدا
اطهار. [ اَ ] (اِخ ) از نواحی حائل است و حائل میان دو ریگزار است بین جراد و اطهار. (از معجم البلدان ).
-
حایل
لغتنامه دهخدا
حایل . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به حائل شود.
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) (یهودی ) شاگرد ابوالعباس مبرد. رجوع به ابن حائل شود.
-
حولی
لغتنامه دهخدا
حولی . [ ح َ لا ] (ع ص ) رجل حولی ؛ مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب ). || حائل . (اقرب الموارد). ج ، حَولَیات . (از اقرب الموارد). رجوع به حائل شود.
-
عاذب
لغتنامه دهخدا
عاذب . [ ذِ ] (ع ص ) آنکه میان او و آسمان چیزی حائل نباشد. || بازمانده از خوردن از شدت تشنگی . || ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قریة
لغتنامه دهخدا
قریة. [ ق ُ رَی ْ ی َ ] (اِخ ) جائی است مشهور در جبل طی . امرءالقیس گوید : تبیت لبونی بالقریة اُمَّناًو أسرحها غبا بأکناف حائل .(معجم البلدان ).
-
عذوب
لغتنامه دهخدا
عذوب . [ ع َ ] (ع ص ) کسی که از شدت تشنگی نخورد. (ناظم الاطباء). || آنکه میان او و میان آسمان حائل نباشد. || ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
سنگ راه
لغتنامه دهخدا
سنگ راه . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً حائل و مانع از چیزی . (آنندراج )(از مجموعه ٔ مترادفات ص 228). مزاحم . مانع. انگل . (ناظم الاطباء). || متعرض راه . (آنندراج ).