کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جیش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جیوش
لغتنامه دهخدا
جیوش . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَیش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جَیش شود.
-
غزوه ٔ مؤتة
لغتنامه دهخدا
غزوه ٔ مؤتة. [ غ َزْ وَ ی ِ م ُءْ ت َ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ جیش الامراء. مقریزی در امتاع الاسماع آن را غزوه دانسته است ولی ابن سعد در طبقات آن را سریه شمرده است . رجوع به مؤته و جیش الامراء شود.
-
لجب
لغتنامه دهخدا
لجب . [ ل َ ج ِ] (ع ص ) جیش لجب ؛ لشکر با فغان و شور و غوغا. جیش ذولجب . (منتهی الارب ). لشکر با بانگ . (مهذب الاسماء).- سحاب لجب ؛ ابر با بانگ . (منتهی الارب ).
-
ذولجب
لغتنامه دهخدا
ذولجب . [ ل َ ج ِ ] (ع ص مرکب ) جیش ذولجب ؛ لشکر به افغان و شور و غوغا. (منتهی الارب ).
-
سباشی
لغتنامه دهخدا
سباشی . [ س ُ ] (ترکی ، اِ)نزد ترکان قدیم صاحب جیش . (مفاتیح العلوم خوارزمی ).و در سنگلاخ سوباشی بمعنی داروغه و شحنه آمده است .
-
لشکرگذار
لغتنامه دهخدا
لشکرگذار. [ ل َ ک َ گ ُ ] (نف مرکب ) سائق جیش : لشکرگذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد.منوچهری .
-
مدأم
لغتنامه دهخدا
مدأم .[ م ِ ءَ ] (ع ص ) جیش مدأم . یرکب کل شی ٔ. (منتهی الارب ). سپاهی که بر هر چیزی سوار شوند. (ناظم الاطباء).
-
مدفر
لغتنامه دهخدا
مدفر. [ م ِ ف َ ] (ع ص ) جیش مدفر؛ لشکرقوی سخت . (منتهی الارب ) .
-
لملم
لغتنامه دهخدا
لملم . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) گرد و فراهم آمده ٔ بسیار. یقال : حی ٌ لملم و جیش ٌ لملم ؛ ای کثیر. (منتهی الارب ).
-
سختی کشیدن
لغتنامه دهخدا
سختی کشیدن . [ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ناراحتی دیدن . رنج بردن : چندانکه جیش و لشکر سختی نکشند.سعدی .
-
ابرق الربذه
لغتنامه دهخدا
ابرق الربذه . [ اَ رَ قُرْ رَ ب َ ذَ ] (اِخ ) نام جائی است از منازل بنی ذبیان و در آنجا جنگی میان اهل ردّه و جیش ابوبکر روی داده است .
-
ابوالعجلان
لغتنامه دهخدا
ابوالعجلان . [ اَ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) المحاربی . تابعی است . و از ابن عمر روایت کند و در جیش ابن الزبیر بود. و فضیل بن یزید و حمیدبن ابی عتبة از او روایت کنند.
-
پیشاب ریختن
لغتنامه دهخدا
پیشاب ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بول کردن . شاشیدن . آب تاختن . در تداول اطفال جیش کردن . درتداول عوام ادرار کردن . پیشاب کردن . زهراب ریختن .
-
مطناب
لغتنامه دهخدا
مطناب . [ م ِ ] (ع ص ) جیش مطناب ؛ لشکر گران و بزرگ . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لشکری بزرگ . (از اقرب الموارد).
-
اسپاه
لغتنامه دهخدا
اسپاه . [ اِ ] (اِ) اِسپه . سپاه . سپه . لشکر. (رشیدی ).لشکر انبوه . (مؤید الفضلاء). جیش . رجوع به سپاه شود. || سگ . (رشیدی ). رجوع به اسپاهان شود.