کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جید
لغتنامه دهخدا
جید. (ع ص ، اِ) ج ِ جیداء و جیدانه . (منتهی الارب ). رجوع به آن دو کلمه شود. || (اِ) گردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجیاد، جیود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شاماکچه . (منتهی الارب ). مدرعه ٔ صغیر. (اقرب الموارد). شاماکچه یا جای گردن ...
-
جید
لغتنامه دهخدا
جید. [ ج َ ی َ ] (ع اِمص ) درازی گردن و نیکویی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و فعل آن از سَمِعَ است . (منتهی الارب ). درازی و باریکی گردن . (آنندراج ). || (مص ) درازشدن و نیکو شدن و دقیق شدن گردن . (اقرب الموارد).
-
جید
لغتنامه دهخدا
جید. [ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نیکو. ضد رَدی ّ. ج ، جیاد. جج ، جیادات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جید
لغتنامه دهخدا
جید. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل . کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
خراج جید
لغتنامه دهخدا
خراج جید. [ خ ُ ج ِ ج َی ْ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کفگیرک . گنده تاول .
-
جستوجو در متن
-
جیائد
لغتنامه دهخدا
جیائد. [ ج َ ءِ ] (ع ص ) جج ِ جَیِّد، بمعنی نیکو. (اقرب الموارد). رجوع به جَیّد شود.
-
جیدة
لغتنامه دهخدا
جیدة. [ ج َی ْ ی ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث جَیّد. رجوع به جَیّد شود.
-
جیود
لغتنامه دهخدا
جیود. [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جید، بمعنی گردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جید شود.
-
جودة
لغتنامه دهخدا
جودة. [ ج َ دَ] (ع مص ) جَیِّد کردن . کار نیک کردن . || چیزی جید آوردن . || نیکو گفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تندرو گردیدن و رائع گشتن اسب . (اقرب الموارد). || یک بار تشنه شدن . || (اِ) پینکی . (منتهی الارب ).
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق َ ث َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن . گویند: قثم له من المال قثما؛ به یک بار مال نیکو و جید داد او را. || قَثَمَه ؛ فراهم آورد مال بسیار را. || پلیدی . آلوده شدن . (منتهی الارب ). قُثْمَة.
-
صلج
لغتنامه دهخدا
صلج . [ ص ُ ل ُ ] (ع اِ) درهم های جید و تمام . (منتهی الارب ). الدراهم الصحاح . (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
-
صولجة
لغتنامه دهخدا
صولجة. [ ص َ ل َ ج َ ] (ع ص ) خالص از هر چیزی : فضة صولجة؛ سیم جید و بی آمیغ. (منتهی الارب ). رجوع به صولج شود.
-
غثم
لغتنامه دهخدا
غثم . [ غ َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب ).