کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جیبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جیبه
لغتنامه دهخدا
جیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) بکسر و یای مجهول ، بمعنی بکتر و این لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
-
جیبه
لغتنامه دهخدا
جیبه . [ ج َ ب َ ] (ترکی ، اِ) زره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : بس که پیکان تو در جیبه ٔ جان می بینم در برخویشتن این جیبه گران می بینم . سیفی .- جیبه خانه ؛ زره خانه . (آنندراج ). قورخانه . زرادخانه . جباخانه : ز جیبه خانه ٔ شاه نجف بدس...
-
واژههای مشابه
-
جیبة
لغتنامه دهخدا
جیبة. [ ب َ ] (ع اِ) جواب . پاسخ . (منتهی الارب ): انه لحسن الجیبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جیبة
لغتنامه دهخدا
جیبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) گریبان جامه . (محیط المحیط). رجوع به جیب شود.
-
جستوجو در متن
-
غدرک
لغتنامه دهخدا
غدرک . [ غ َ رَ ] (اِ) غَدر. جیبه ٔ جامه ٔ روز جنگ ، در مؤید الفضلا به جای حرف ثالث الف نوشته اند، اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ). نوعی است از اسلحه ٔ هند که آن راکدر خوانند؛ یعنی جیبه ٔ جامه . (فرهنگ رشیدی ). || یکی از سلاحهای اهل هند که آن را جمدر ...
-
غدر
لغتنامه دهخدا
غدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ . (برهان ). رجوع به غدرک شود.
-
جبه خانه
لغتنامه دهخدا
جبه خانه . [ ج ُب ْ ب َ / ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اسلحه خانه . قورخانه . مخزن لشکر. (ناظم الاطباء). در فارسی به معنی جای اسلحه و ابزار جنگ از جبه ٔ عربی به معنی زره و سنان مأخوذ است . زرادخانه . قورخانه . و عامه آن را جباخانه گویند (شکسته ٔ جیبه ...
-
کوج
لغتنامه دهخدا
کوج . [ ک َ وَ ] (ِا) مطلق صمغ را گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (برهان ). صمغ و صمغ عربی . (ناظم الاطباء). گوج . مطلق صمغ (عربی و غیر عربی ). (فرهنگ فارسی معین ). اسم فارسی مطلق صمغ است که به هندی کوند نامند. (فهرست مخزن الادویه ). || جی...
-
قطاب
لغتنامه دهخدا
قطاب . [ ق ِ ] (ع اِمص ) مزاج و آمیختگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قطبت الخمر؛ مزجته . (معجم البلدان ). || (اِ) مجمع گریبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): «ادخلت یدی فی قطاب جیبه »، و قیل قطاب الجیب اسفله . (اقرب الموارد). || ج ِ قُطْبة، چون ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) عزّت پاشا. یکی از وزرای دولت عثمانی در نیمه ٔ دوم مائه ٔ دوازدهم هجریست . اصل او از کوتاهیه و از نسل کرمیان بیک است . او از برآوردگان بابعالی است و سپس مقام کدخدائی صدارت عظمی داشت و پس از آن مدتی او رانفی کردند و سپس آزاد شده...
-
خدای داد ترکمان
لغتنامه دهخدا
خدای داد ترکمان . [ خ ُ دِ ت ُ ک َ ] (اِخ ) وی یکی از سرداران ظهیرالدین بابر است و چون در جنگ بین ظهیرالدین بابر و سلطان اوزبک خان شیبانی هزیمت بر قشون بابر افتاد و از قشون بغیر از «ده دوازده نفر در موکب عالی کس نماند و سهام اصحاب ظلم و ظلام به اعلام...
-
ببر بیان
لغتنامه دهخدا
ببر بیان . [ ب َ رِ ب َ ] (اِ مرکب ) ببر شاهی . (یادداشت مؤلف ). نام یک درنده ٔ افسانه ای که قسمی از ببر و وحشی تر و قوی تر از سایر درندگان بوده است .(از فرهنگ نظام ). ببر و جانوری شبیه به آن دشمن شیرکه شیر شرزه نیز گویند. (ناظم الاطباء) : بدو گفت پ...
-
ردع
لغتنامه دهخدا
ردع . [ رَ ] (ع مص )بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی . (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2).باززدن از کار. (تاج الم...