کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جِفَانٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جفان
لغتنامه دهخدا
جفان . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) کاسه های بزرگ . || بخشندگان . سخاوتمندان . || چاههای کوچک . (منتهی الارب ). ج ِ جَفْنَه . || شاخه های رز. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به جفنه و جفنات شود. || جفان کالجواب ؛ کاسه های بزرگ همچو حوض . (غیاث ) (آنندراج )« : یَعْمَل...
-
جفان
لغتنامه دهخدا
جفان . [ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 22500گزی شمال سردشت و 6هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد - سردشت . کوهستانی و جنگلی و معتدل است و سکنه ٔ آن 95 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آن غلات و توتون و ح...
-
واژههای همآوا
-
جفان
لغتنامه دهخدا
جفان . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) کاسه های بزرگ . || بخشندگان . سخاوتمندان . || چاههای کوچک . (منتهی الارب ). ج ِ جَفْنَه . || شاخه های رز. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به جفنه و جفنات شود. || جفان کالجواب ؛ کاسه های بزرگ همچو حوض . (غیاث ) (آنندراج )« : یَعْمَل...
-
جفان
لغتنامه دهخدا
جفان . [ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 22500گزی شمال سردشت و 6هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد - سردشت . کوهستانی و جنگلی و معتدل است و سکنه ٔ آن 95 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آن غلات و توتون و ح...
-
جستوجو در متن
-
تجفین
لغتنامه دهخدا
تجفین . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار جماع کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اطعام کردن در جفان . (منتهی الارب ). || اطعام کردن در کاسه های بزرگ . (ناظم الاطباء).
-
جفنة
لغتنامه دهخدا
جفنة. [ ج َ ن َ ] (ع اِ) واحدجَفن است به معنی شاخ رز. (از اقرب الموارد). || بیخ رز. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ بزرگ . (بحر الجواهر) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) : و مراد به جفنة لاوکی است که عرب در آنجا مثل لاخشه و رشته و چنگال و دیگ...
-
شینطال
لغتنامه دهخدا
شینطال . [ ن َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای هفتگانه ٔبخش سلماس شهرستان خوی . کوهستانی و سردسیر و ییلاقی .آب مزروعی از باران و رودخانه . تعداد آبادی 14. جمعیت آن در حدود 1380 تن . دیه های مهم آن شینطال بالا، حاجی جفان ، کوزه رش . (از فرهنگ جغرافیائی ایرا...
-
رجح
لغتنامه دهخدا
رجح . [ رُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) کاسه های پر از اشکنه و گوشت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ): جفان رحج ؛ کاسه های پر از اشکنه و گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لشکرهای گران . (آنندراج ): کتائب رجح ؛ لشکرهای گران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لش...
-
خورخورا
لغتنامه دهخدا
خورخورا. [ خُرْ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی ، واقع در 26500 گزی باختر سلماس و پانصدگزی شمال ارابه رو حاجی جفان . این دهکده کوهستانی و سردسیر است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دس...
-
لاوک
لغتنامه دهخدا
لاوک . [ وَ ] (اِ) ظرف بزرگ مدوّر با لبه ٔ کوتاه از چوب تراشیده . تغاری باشد کناره بلند که در آن آرد خمیر کنند. (برهان ). تغار چوبین . تغار دیواره کوتاه از چوب تراشیده برای خمیر کردن یا جامه شستن و غیره . ظرفی از چوب مدوّر چون طبقی بزرگ با دیواره ٔ ب...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دخت...