کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جَهَالَةٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جهالة
لغتنامه دهخدا
جهالة. [ ج َ ل َ ] (ع مص ) نادان بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نادانستن چیزی را. (زوزنی ). نادان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) نادانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
جهالت
لغتنامه دهخدا
جهالت . [ ج َ ل َ ] (از ع ، مص ) جهل . نادان بودن . نادانستن . نادان شدن . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). || (اِمص ) نادانی . (آنندراج ) : یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار. مسعود.رجوع به جهالة شود.
-
جهالة
لغتنامه دهخدا
جهالة. [ ج َ ل َ ] (ع مص ) نادان بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نادانستن چیزی را. (زوزنی ). نادان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) نادانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
جهالت
لغتنامه دهخدا
جهالت . [ ج َ ل َ ] (از ع ، مص ) جهل . نادان بودن . نادانستن . نادان شدن . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). || (اِمص ) نادانی . (آنندراج ) : یک فوج همی بینم گم کرده ره خویش وَایام پریشان ز جهالت چو شب تار. مسعود.رجوع به جهالة شود.
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن مینا. محدث و از بزرگان عرب صدر اسلام . وی زمان پیغمبر(ص ) را درک کرده . حارث از عمر روایت دارد. بخاری در تاریخ خود از او نام برد و ابن حبان او را از ثقات تابعین یاد کند. عسقلانی گوید:«و فیه جهالة» و ابن معین گوید:«لیس حدیثه ب...
-
اسامة
لغتنامه دهخدا
اسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعه ٔ شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...