کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جَمْعاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد). شخص هر چیز و حجم آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جم ء شود.
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َ ] (ع مص ) گرد آمدن و انباشته شدن آب بر روی هم . (از اقرب الموارد).
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َ م َءْ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد).
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َ م َءْ ] (ع مص ) خشمگین شدن . (از اقرب الموارد). خشم گرفتن . (منتهی الارب ).
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) موضعی است بر سه میل از مدینه . (منتهی الارب ). از ناحیه ٔ عقیق بسوی جرف . (معجم البلدان ).
-
جماء
لغتنامه دهخدا
جماء. [ ج َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خود آهن . (منتهی الارب ). || همه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جاؤوا جماء الغفیر؛ آمدند همه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شاة جماء؛ گوسفند بی شاخ . (منتهی الارب ) (اقرب...
-
جماع
لغتنامه دهخدا
جماع . [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) جمع کننده . بسیار جمع کننده .- جماع العقاقیر ؛ داروساز.
-
جماع
لغتنامه دهخدا
جماع . [ ج ِ ] (ع اِ) جمع چیزی . || (ص ) کلان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قدر جماع ؛ دیگ کلان . || (مص ) مجامعت . (اقرب الموارد). گرد آمدن با کسی . (فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن . نکاح . (ربنجنی ). کنایه از نکاح است . (مهذب الاسماء). صحبت . مواق...
-
جماع
لغتنامه دهخدا
جماع . [ ج ُ ] (ع ص ) کلان . (منتهی الارب ):قدر جماع . (منتهی الارب ). رجوع به جِماع شود.
-
جماع
لغتنامه دهخدا
جماع . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر چیز گرد و فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراهم آمدنگاه اصل هر چیز. (منتهی الارب ).- جماع الناس ؛ مردم درآمیخته از هر قبیله . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
از دم
لغتنامه دهخدا
از دم . [ اَ دَ ] (ق مرکب ) در تداول عوام ، همه . جمعاً.
-
دسته جمعی
لغتنامه دهخدا
دسته جمعی . [ دَ ت َ / ت ِ ج َ ] (ق مرکب ) همه باهم .متحدانه . جمعاً. همگی . همگروه . همگان . همگی باهم .
-
متفقاً
لغتنامه دهخدا
متفقاً. [ م ُت ْ ت َ ف ِ قَن ْ ] (ع ق )به اتفاق . جمعاً. متحداً: متفقاً وارد خانه شدند.
-
بجملگی
لغتنامه دهخدا
بجملگی . [ب ِ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) عموماً. جمعاً. بالتمام . همگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به بجملة و جمله شود.