کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جویا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جویا
لغتنامه دهخدا
جویا. (اِخ ) میرزا دارا یا میرزا داراب بیک . یکی از شاعران که در کشمیر بدنیا آمد و در تبریز نشو ونما یافت و بسال 1110 یا 1118 هَ .ق . درگذشت . دیوانش مشتمل بر دیباچه ٔ نثری و رباعیات و قصاید و غزلیات و چند مثنوی کوچک است . از اشعار اوست : اسیر ساده د...
-
جویا
لغتنامه دهخدا
جویا. (اِخ ) نام پهلوانی مازندرانی که بدست رستم بقتل رسید. (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی نامداری ز مازندران بگردن برآورده گرز گران که جویا بدش نام و جوینده بودگراینده ٔ گرز وکوبنده بود.فردوسی .
-
جویا
لغتنامه دهخدا
جویا. (نف ) از جستن (جوییدن ). جوینده . (آنندراج ). جویان . جستجوکننده . (فرهنگ فارسی معین ). طالب . طلب کننده : دلا از جان و جان تا کی یکی جویای جانان شوچو سلطان اوست بر جانها غلام خاص سلطان شو. خاقانی .نبینی که با گرز سام آمده ست جوان است و جویای ن...
-
واژههای مشابه
-
جویا شدن
لغتنامه دهخدا
جویا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرسیدن : جویا شدن از حال کسی ؛ احوالپرسی کردن . سراغ او را گرفتن .- امثال : هرکه جویا شد بیابد عاقبت . مولوی .نظیر: عاقبت جوینده یابنده بود.
-
جستوجو در متن
-
جویای
لغتنامه دهخدا
جویای . (نف ) جوینده . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). جویان . جویا. رجوع به جویا شود.
-
بجستن
لغتنامه دهخدا
بجستن . [ ب ِ ج ُ ] (مص ) جستن . طلب . طلب کردن . جویا شدن . و رجوع به جستن شود.
-
نام طلب
لغتنامه دهخدا
نام طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب نام . نامجو. جویای نام . که جویا و خواستار شهرت و آوازه است . شهرت طلب .
-
مسالمت جوئی
لغتنامه دهخدا
مسالمت جوئی . [ م ُ ل َ / ل ِ م َ ] (حامص مرکب ) مسالمت خواهی . جویا بودن از سلم و آشتی . صلح جوئی .
-
مستسمی
لغتنامه دهخدا
مستسمی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسماء. جویا شونده از نام کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استسماء شود.
-
مستنحس
لغتنامه دهخدا
مستنحس . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) جویا شونده از اخبار. (از اقرب الموارد). رجوع به استنحاس شود.
-
سردرو
لغتنامه دهخدا
سردرو. [ س َ دِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) سردروکننده . سربرنده . خنجر یاشمشیری که سرها درو کند، سرها را ببرد : بدو گفت جویا که ایمن مشوز جویا و از خنجر سردرو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 368).عالی حسامش سردروخورشید جان را نور و ضو.ناصرخسرو.
-
آخسمه
لغتنامه دهخدا
آخسمه . [ س َ / س ُ م َ / م ِ ] (اِ) آخمسه . اَخْسمه . اَخْمسه . شرابی که از ذرت و جویا برنج و ارزن کنند. بوزه . و اقسما معرب آن است .
-
جان گویا
لغتنامه دهخدا
جان گویا. [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل . (یادداشت مؤلف ) : هزاران بنده چون من جان گویابفکرت داده خشنودیش جویا.(ویس و رامین ).